اگر از مخاطبان فیلمدکورهای هفتگی چیدانه باشید به این موضوع توجه کردهاید که طراحی صحنه یک فیلم چقدر میتواند در موفقیت آن فیلم نقش چشمگیری داشته باشد. چه بسیار آثار سینمایی و تلویزیون که از لحاظ داستانی چندان هم پرجذبه و مخاطبجذبکن نیستند اما به لطف هنر طراحی صحنه و دکوراسیون روی پا ماندهاند و به موفقیتهای چشمگیری هم دست پیدا کردهاند. درواقع قابلیتهای طراحی صحنه آنچنان با تار و پود و فرم یک اثر سینمایی در هم آمیخته است که تفکیک آن از بدنه اصلی فیلم تقریبا ناممکن است و نمیتوانیم آن را بصورت جدا و مستقل مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم. در فیلمدکور این هفته به سراغ فیلمی پرسروصدا رفتهایم که توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند. فیلم سینمایی «The Whale» یا «نهنگ» موضوع تحلیل این هفته چیدانه خواهد بود. با ما باشید.
نهنگ روایتی از پرخاشگری و خودتنبیهی است. فیلمی درام-روانشناختی به کارگردانی دارن آرونوفسکی که بر اساس نمایشنامهای به همین نام ساخته شده است. این فیلم ترکیبی از فلسفه، مذهب، روانشاسی و ابعاد مختلف انسانی است. نهنگ که به خوبی توسط برندن فریزر یعنی نقش اول داستان رهبری میشود توانسته است تصویری از جهان تاریک و ناامیدکننده یک مرد با اندامی متفاوت را نشان بدهد و بیننده را به همراهی و همذاتپنداری با خود وادار کند. این فیلم نخستین نمایش جهانی خود را در هفتاد و نهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز انجام داد و با تشویقهای ایستاده شش دقیقهای مخاطبان روبرو شد.
چارلی بابت بدن چاق و فربهاش زندگی سختی را میگذراند. او به دلیل گرایشات جنسی خاصش خانوادهاش را ترک کرده و حالا در ورطه انزوا و افسردگی گرفتار شده و دچار پرخوری عصبی شده است. چاقی مفرط چارلی او را دچار دردسرهای زیادی کرده است، به گونهای که او تنها راه نجات خود را مرگ میداند.
«نهنگ» در یک تک لوکیشن اتفاق میافتد. در آپارتمان دوخوابه چارلی که درش رو به یک بالکن همیشه بارانی باز میشود و در پیرامون خانهاش هوا همیشه ابری و گرفته است. خانه چارلی طوری نمایش داده میشود که گویی در پیرامون آن هیچ همسایهای زندگی نمیکند و ساختمان تک افتاده است. این مساله تنهایی و انزوای چارلی را بیش از پیش به چشم میآورد. از همان ابتدا و در سکانسهای ابتدایی تمام لوکیشن به مخاطب نشان داده میشود. از چینش دکوراسیون خانه مشخص است که کارگردان قصد داشته حسابی به سبک بصری فیلم اهمیت بدهد. شاید اگر ذات قصه آنطور که باید و شاید برای یکسری از مخاطبان جذبکننده نباشد پرداخت صحنه به گونهای اتفاق افتاده است که بدون آن که خسته شویم 117 دقیقه پای فیلم بنشینیم و جریانات آت را دنبال کنیم. اجازه بدهید از جنبه سبک بصری و صحنهپردازی وارد «نهنگ» بشویم.
The Whale پر از نقشهایی است که دوست دارند به همدیگر کمک کنند بدون آن که به فکر کمک به خودشان باشند. شاید نقش اول فیلم یعنی چارلی بعنوان تنها افسرده داستان به چشممان بیاید اما تقریبا تمام کاراکترهای این فیلم افسرده و محزون هستند. در تمام طول فیلم بیننده از فضای آن خانه تاریک، گرفته و حزنآلود خارج نمیشود و گویی وادار است تا با جهان سیاه و پرمشقت چارلی همراه و همدل شود.
خانه کوچک، شلوغ، فشرده و نفسگیر است. در فضای محدود خانه پیکر عظیمالجثه چارلی واضحا به چشم میآید چون بخش بزرگی از فضا را اشغال کرده است. چارلی معلم آنلاین یک کالج است و با دوربینی که همیشه خاموش است با دانشجویانش ارتباط برقرار میکند. او در حالی که خجالت میکشد ظاهرش را به دیگران نشان بدهد هیچ تلاشی در جهت بهبود اوضاع نمیکند زیرا او از زمانی که معشوقش را از دست داده به جهانی تاریک و افسرده پرتاب شده و تنها راه نجاتش را مرگ میداند. او میترسد از آن که شاگردانش با دیدن ظاهر چاق و اندام فربهاش او را قضاوت کنند و ابهتش را بشکنند. همچنین چارلی این ترس را درمورد جامعه نیز دارد. به همین دلیل است که این فیلم تنها در یک لوکیشن ضبط میشود: چارلی نه میخواهد و نه میتواند که از درب خانه بیرون برود.
واضحترین المانی که در دکور خانه چارلی قرار داده شده کتابخانه پر و پیمان و بزرگ چارلی است. در کنار آن که او استاد کالج است از لحاظ شخصیتی نیز فردی آگاه و باسواد است و اخبار روز را بشدت دنبال میکند. کتابخانه پرمحتوای چارلی به بیننده گوشزد میکند که صاحب این کتابخانه یک فرد کتابخوان و بامطالعه است، اما چرا ای آگاهی به مشکلات فردی او هیچ کمکی نکرده؟ چرا چارلی با مسائلی دست و پنجه نرم میکند که حل کردن آنها تنها به خواست و اراده او بستگی دارد؟ اما او از کمک کردن به خودش دریغ میکند و در تلاش است تا این حس خوب را از طریق لطف کردن به اطرافیانش جبران کند.
بعنوان مثال او همیشه پشت پنجره برای پرندگان غذا میگذارد، خودش را قربانی میکند که فرزندش خوشحال باشد. چارلی حاضر نیست به بیمارستان برود و درمان شود تا پولهایش را خرج دختر نوجوان کند. با اینکه او چندروزی بیشتر با مرگ فاصله ندارد اما نمیخواهد زنده بماند. چارلی دچار یک مرگ تدریجی خودخواسته است و جالب است که این خودکشی تدریجی به وسیله ابزاری انجام میشود که نشانی از حیات و زندگی است: غذا. در حقیقت چارلی بخاطر احساس گناهی که دارد در پارادوکسی از خِرَد و زشتی گیر افتاده است و تنها مرگ است که میتواند او را به آرامش برساند.
آشپزخانه چارلی شلوغترین اما بلااستفادهترین بخش خانه به شمار میآید، زیرا چارلی با خوردن غذاهای فستفود به این روز افتاده و نه میخواهد نه میتواند که آشپزی کند. او به سختی و با کمک واکر سرپا میایستد و در غیر این صورت روی مبل همیشگیاش مینشیند و هیچ انرژی اضافهای نمیسوزاند. درواقع بیشتر وقت روزانه او روی همین کاناپه میگذرد. درست است که فضای آشپزخانه برای بازیگر استفادهای ندارد اما از لحاظ بصری به ذهن مخاطب کمک میکند تا بهمریختگی و هرج و مرج جاری در زندگی چارلی را بیشتر درک کند.
عکسها و نقاشیهای کودکانه دختر چارلی که بر روی درب یخچال چسبانده شده وابستگی روحی چارلی به دخترش را حکایت میکند. درست است که او دخترش را در سن 8 سالگی رها کرده اما خانهاش را از یادگاریهای او پر کرده است. شاید این یادگاریها پلی باشند به گذشته چارلی، گذشتهای که او نمیخواهد آن را فراموش کند زیرا اولا با ترک کردن آن و بدون خانوادهاش کاملا تنها و مایوس میشود، ثانیا چارلی به بیماری خودسرزنشگری دچار است و این گذشته بد خوراک این بیماری را برایش فراهم میکند.
طراحی حمام، سرویس بهداشتی و تختخواب چارلی نیز متناسب با اندام او صورت گرفته است. طراح صحنه به این موضوع فکر کرده است که این جثه بزرگ قرار است چطور بخوابد، چطور استحمام کند، چطور از روی تختش بلند شود و به کارهای روزانهاش برسد. دستگیرههای فلزی و بزرگی بالای تخت و سرویس حمام آویزان شدهاند تا چارلی بدنش را به کمک آنها نگه دارد و سقوط نکند. درواقع قرار است همه ابزار فراهم شود که چارلی به چاق بودنش ادامه بدهد و تلاش نکند تا خودش را از دنیای ناامیدکنندهای که برای خودش ساخته است نجات بدهد.
از اینها که بگذریم حیف است به سبک نورپردازی صحنه نپردازیم. استفاده از پالتهای رنگی سرد در کنار فضایی نسبتا تاریک که چراغهای متعدد رومیزی و دیواری هیچ کمکی به روشن شدن آن نکرده است، به همراه آسمانی همیشه ابری و بارانی و پنجرههایی که هیچ نوری از آنها به داخل خانه نمیتابد همگی حکایت از انزوای درونی و اندوه گلوگیر شخصیت اول داستان دارند. نور و روشنایی در این فیلم استعارهای از انگیزه و امید است. این تضاد بین روشنی و تاریکی زمانی پررنگتر میشود که در انتهای فیلم چارلی به تحریک دخترش از جا برمیخیزد، چند قدمی راه میرود و به حرکت میافتد. در این حال است که درب خانه باز میشود و تلالویی از نور بر پیکرهاش میافتد و امید جاری میشود.
آیا شما فیلم «نهنگ» را دیدهاید؟ درمورد انتخاب سوژه و صحنهپردازی آن چه نظری دارید؟ دیدگاهتان را با ما در میان بگذارید.