بشر از بدو يافتن خود در جهان انديشناك سقراطي، خويشتن را در دستگاه سه بعدي زمان، مكان و همنوع و البته حيوان و لاشعوران تعريف و معنا كرده است. پس موقعيت و مختصات او عمدتا متاثر از اين 3محور است. اما محور« مكان»، بعد از همنوع يا زيستن با حيوان ناطق،كليديترين محور زندگي است، زيرا اگر اجمالا از مقولات كانتي صرفنظر كنيم، زمان را هم گاه به نحوي حاصل تغييرات مكان دانستهاند. در جايي كه حركت و تغيير مكان نباشد، زمان هم تعريف نميشود. با اين حال اهميت مكان زير سايه فرد و همنوع به وجود ميآيد، چراكه در امواج و رود خروشان تغيير، هيچ مكاني هم ثابت نميماند: بناهاي آباد گردد خراب….
مختصات دوبعدي زمان و مكان كه سازنده رويدادهاي خاص هستند، «تاريخساز»ند و بشر اكنون معناي زندگي را گاه در آن مختصات ميجويد. چه رويدادهايي كي و كجا و چرا واقع شدهاند؟ كماكان اهميت مكانها و سپس فضا در شكلدهي جهت امروز و كسب معنا و زيست بشر واجد بررسي و تعمقات بيشتر است.
به ويژه در دوران مدرن برخي مكانها به سرمايه اجتماعي و بستر تغيير و تحول و حركت و موجگيري مختصات تاريخ عصري نو بدل شده و ميشوند. يكي از اين مكانها كافه است كه اخيرا واكاوي و توصيفش در جامه كتابهاي متعدد (كتابهاي كافه) به چند چاپ رسيده و حاكي از توجه اجتماع كتابخوان به اين مكانهاست. استقبال از عنواني چون كافههاي روشنفكري، از كافه نادري تا كافه فيروز و… گواه اين ادعاست.
اما آيا اين تكثر تيراژ يا توجه ميتواند معرف اهميت گران وزن اجتماعي و سياسي اين مكان خاص در تاريخ و گذشته ما آن هم با همان ادعا و تاكيدي كه اين كتب دارند، باشد؟ هر چند اين آثار بيشتر در توصيه و گردآوري قصهها و روايات ساخته شده بر يا در جوار يا به بهانه اين مكانها شكل گرفتهاند، اما در طرح يا پاسخ به پرسش اصلي احتمالا خيلي كامياب نبودهاند. آيا كافهها يا در تعبير عامتر «پاتوقها»، همچون غرب و خاصه فرانسه عصر روشنگري و جنبش دايرهالمعارف و دوران سارتر و… در برساختن روشنفكري، انديشيدن، آگاهي، توليد و اشاعه فكر و گسترش ارزشها و پيشرفت جامعه نقش كليدي و متمايز داشتهاند؟
اگر دامنه بررسي را از كافه به پاتوق كه وجهي عامتر و اجتماعيتر دارد و معرف يك اجتماع صنفي، علمي يا «هموند» است، گسترش ندهيم، نهادن چنين باري بر دوش كافه، نه تنها نادرست، بلكه رهزن توصيف و تحليل و اتخاذ نگرش انتقادي هم خواهد بود. تاكيد بر اهميت پاتوقها برآمده از چارچوب مفهومي سه لايهاي يا 3 سطحي فضاي عمومي، خصوصي و مرزي است و به نقش برجسته و مهمتر فضاي باز، گشوده و گفتوگومحور عمومي و همگاني (public sphere) در قياس با فضاي ناگشوده، محدود، حاشيهاي، انفرادي و محافظت شده خصوصي (private sphere) توجه ميكند. اولي جامعه مدني و بنيادهاي جمهورمحور و دموكراسيمشورتي و گفتوگوبنياد را ميسازد و دومي برتنيده بر ساحتِ روانشناختي و امنيت هستيشناختي انسان براي حفظ فرديت و هويت شخصي خود است. حوزه عمومي محافظ و سد سلطه و هژموني سياست و قدرت ساختارهاي صلب، قانون و دولت آهنين بر حوزه و زيست شخصي است و لذا مرز سيال و باريك آنها را كه تشخص و تمايز قطعي و مشخصي بين آنها هم نيست بايد حوزه مرزي نام نهاد. به عبارت ديگر حوزه مرزي لايه واسطي است كه ميتواند بين علاقه، منفعت و خواست فردي و همگاني، گاه به خير عمومي و اجتماع پل نهد و كنشگري مرزي را رقم زد.
پاتوقها را مادامي كه خصيصه همگاني، آزاد و فارغ از منفعت شخصي نداشته باشند، نميتوان جزو حوزه عمومي دانست و بايد آنها در حوزه مرزي قلمداد كرد كه بين اين دو شناور و سيالند. احتمالا عملكرد كافهها را نيز به دليل مالكيت فردي و هدفشان كه همان نفع مادي و تجاري است بايد در قلمرو فردي يا مرزي قرار داد، زيرا اگر غير اين هدفي پيشه كنند بايد تعطيل شوند، لذا اگر در كنارشان به روشنفكري هم ارتباط يابند جزو حوزه مرزي هستند. از اتفاق اين كافهها و امثالشان بنا به ماهيت نفع فردي كاملا مساعد شيءشدگي و كالاييشدن و تبديل روشنانديشي و روشنفكري و خاصه خود كتاب به كالا و دكان و ابزار انتفاع و سود فردي هم هستند. يعني درست مانند سرمايهداري هدف اصليشان چه بسا ذاتا نه آگاهي و شناخت و حكمت و انسانيت و نقد و گفتوگو، بلكه عكس آن، شام و ناهار و چاي و رزق و روزي است. در آنها امر انتفاع بر امور غيرانتفاعي مسلط است و لذا از آنها نميتوان قرائت رهايي و آگاهيبخشي كرد.
بر اين اساس استقبال و خوشامد ما از كافهها و حتي پاتوقها به خاطر نقش و جايگاهشان چونان «آگورا» و ميدانگاههاي تصميمگيري يوناني يا حتي مساجد و شبستانهاي بحث و فحص و مجالس و دارالعلمهاي گفتوگومحور عصر اسلامي نيست، بلكه ريشه در نوعي نوستالژي و دريغ يادجويي و خاطره بازي دارد. خشيدن و كاويدن گذشتهِ به ظاهر شيرين و در اينجا درخشان شده، عمدتا مكانيسم رواني تشفيجويي معاصرينِ بدون دستاورد يا فاقد امكانات است براي نقب زدن به گذشته و مخمور روزگار و افراد طلايي و اسطورهاي شده آن عصر. كساني كه در آن عصر هم معمولي بودند و اينك و در چشم امروزيانِ نديده و نينديشيده، اسطوره و افسانه ميشوند . شايد نگاه مخالف ابراهيم گلستان در آن عصر با روشنفكران كافهنشينش، يكه و در اقليت باشد كه نه روشنفكري، نه كافهنشيني آنها و نه تشكلهاي به زعم او هوچيگرانه و هويتساز اين قشر را به رسميت نميشناخت.چه در فقدان يا قلت فهم اكثريت، روشنفكران اقليت و شاخ شكسته و گاه پاشكسته چگونه ميتوانستند چوپان رمههاي تا خرخره در مرداب درماندگي، از خودبيگانگي و ظاهربيني و غرق دود و تخدير باشند.
برخلاف پاتوق كه اصالت و شاكلهاي سنتي و محفلي دارد، بايد از نهادها و گروهها و اجتماعات صنفي، ادبي، فرهنگي به عنوان نبضهاي تپنده جريان خون روشنانديشي مدرن در جامعه نو و توسعه يافته و به مثابه موزاييكهاي جامعه مدني و حد واسط فرد و دولتِ لوياتاني سخن گفت.اين نهادهاي مردمي ايجاد شده با هدف گفتوگو و نقد و بحث و ايضاح و ارايه انديشه و دستاوردهاي فرهنگي هستند كه نياز به توق و علم ايدئولوژيك ندارند و ماندگاري و اشاعه و تاثير مباحث آنها با كمترين هزينه و انتفاع براي عموم قابل بهرهبرداري و نقل و البته ماناتر است و بينياز از لنگرگاه تدخين و تخدير و خوراك، جانمايه رشد جامعه خواهند شد. صرف حضور چهرهها و سلبريتيهاي ادبي و فكري كه عمدتا در نسل بعد كشف يا ساخته و افسانهسازي ميشوند، در اماكني محدود و نيمه عمومي ولو يك يا چند بار و به هدف فراغت و ابنالوقتي و زمان گذراندن نميتواند انتساب نقش مهم فرد به مكان را باعث و مجاز و پذيرفتني كند. هر چند در تاثير مكانهاي«باهمبادي» نظير كافهها بر باورها و تربيت حاضرانشان و گاه شكلگيري/سكوسازي تدريجي يك صنعت، عادت يا عقيده از قبل آنها ترديدي وجود ندارد، اما ذات و ماموريت اين مكانها با كنه روشنگري سربهراه نيست و چنين است كه امروزه كانالها يا گروهها يا پلتفرمهاي فضاي مجازي ميتوانند اين نقش ابزاري را به راحتي براي هر هدف (ممدوح و مطرود) ايفا كنند. به عبارتي هنوز انسان و انديشه و تعهدش بر تكنولوژي و مكان مقدم است.
در مجموع بعيد است بتوان شواهد تجربي و آماري از ارتباط پاتوق را با روشنانديشي و روشن نگهداشتن شمع روشنفكري و ادبي فراهم آورد و آنها را به هم مرتبط و داراي پيوند مستقيم و موثر دانست چه رسد به كافه كه استوار بر خوراك و نياز مادي است تا خوراك فكري و معنوي. پيوند آنها با عادات و زيست اجتماعي و تكوين زيستجهانها و سبكهاي زندگي موضوع ديگري است. روشنانديشي، رها از جمع و مكان، ريشه در همت و حميت و جسارت به كار انداختن خرد در تكتك آدمياني دارد كه از اسارت يا وابستگي به آفاق و انفسِ فاني، رها شدهاند و چون در خلوت خويش آزاد و اهل تأملند، آنها را به جمع و مريد و محفل و هورا و هوچي نياز نيست.
روشنانديشي را از زيستنِ گمنام در متن جامعه و خوشهچيني از خواندن و كاويدن در پستوي كتابها و كتابخانهها و دانشوران قرون و دروني كردن جهان بيرون در درون بزرگ خويش به دست آوردهاند. آنان كه به جان جهان رسيده باشند مستغني از جاه و جاي و مكان و مقام خواهند بود. راز اينكه امروزه كافه كتابها (به جاي كافههاي قديم) نيز كم رمق و نيم اثرند و به مصادره و استعمار شيوه و زيست جهان سرمايهداري در ميآيند و در آنها نه كتاب و آگاهي، بل كيفوري و تشفي موقت نياز سطوح پاييني حاكم است نيز دب همين است. از نهاد و صنف و تلاش و خواندن و انديشيدن و تهذيب و اجتماع علمي و فرهنگي تا دكان و رستوران و دمنوش فاصلههاست. نيوشيدن جان جهان، بينياز جا و مستلزم آفاقِ تنفسي به اندازه يك فرد، اما به وسعت و ابعاد گيتي و گردون سپهر است.
منبع: روزنامه اعتماد