این روزها کمتر خبری از دکههای مطبوعاتی است، کیوسکهایی که زمانی مرکز ثقل خیابانها بودند و اکنون به ندرت در حاشیه پیادهروها دیده میشوند. دکههایی که خودشان یک نشان شاخص برای آدرس دادن به حساب میآمدند.
مکانی برای بررسی مطبوعات روز، ورق زدن مجلات پرشمار برای دیدن عکسهای نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب و خرید «کیک و نوشابه» در یک ظهر گرم تابستانی. در گذشته نه چندان دور، دکههای مطبوعات واقعا محل فروش نشریات بودند. در دورانی که چندین روزنامه صبح و عصر منتشر میشد، انواع مجلههای پرتیراژ طرفداران بسیاری داشتند و خبری از تنقلات رنگ و وارنگی که در دکههای امروزی فروخته میشود، نبود.
اما مدتی است که این تک و توک کیوسکهای نشریات، کارکرد اصلی خود را از دست دادهاند. به خصوص که دیگر خبری از نشریات و مطبوعات متنوع نیست و به جای آنها، انواع و اقسام خوراکی و نوشیدنی و دخانیات و حتی انواع فندک، قهوه و ساندویچ و… در این دکهها فروخته میشود. در این پرونده یادی کردهایم از این مکانهای نقلی و محبوب که دارند از بین میروند و به این بهانه چند نماد شهری دیگر را هم که امروزه نیستند، بررسی کردهایم.
تغییر شمایل شهرها در گذر زمان
تغییر نمادهای شهری، گاهی خوب است و گاهی از بین برنده خاطرات و تغییردهنده فرهنگها. در طول سالها گزیری از تغییر شهرنشینی نیست، برای همین ممکن است بعضی نمادها از بین بروند. نمادهایی که با هم مرور خواهیم کرد.
از باجه تلفن تا باجه بلیت
با پیشرفت شهرنشینی و گسترش شهرها، طبیعی است که تغییراتی در مبلمان شهری و المانهای آن به وجود بیاید. در گذشته نشانههایی در خیابانها و کوچهها دیده میشد که هرکدام کارکرد و داستان خودشان را داشتند. نمونه بارز آنها تلفنهای عمومی بود. باجههای تلفن که گاهی پشت درشان باید در صف میایستادیم تا بتوانیم به خانم همسایه خبر دهیم که به مادرمان بگوید برای ناهار منتظرمان نباشد. تلفنهای سکهای که بعدا کارتی شدند ولی با همهگیر شدن تلفن همراه، عمرشان به سر رسید و الان در گوشه وکنار خیابانها، تبدیل به دکوری شدهاند برای کودکان نسل «زِد» که با کنجکاوی به آنها نگاه کنند و از بزرگترها کارکردشان را بپرسند.
المان دیگر شهری که این روزها خبری از آن نیست، دکههای فروش بلیت اتوبوس بود. باجههای کوچکی که معمولا یک پیرمرد بازنشسته بیحوصله پشت شیشه نیمدایرهای آن نشسته بود و باید چند بار با صدای بلند میگفتیم «آقا دو تا بلیت» و سکههایمان را برایش میگذاشتیم. تا او هم با طمانینه دستش را با آب دهانش خیس کند و از دفترچه بلیتها دو عدد جدا کند و به ما بدهد و در این فاصله اتوبوس هم رفته بود. با کارتی شدن اتوبوسها، این باجهها مدتی محل شارژ کارت حمل و نقل بودند و بعد هم که دیگر یا برچیده شدند یا تغییر کاربری دادند.
از بساط لیف تا بشکه بدون لیوان
نماد دیگری از شهرنشینی سالهای دور، بساطیهایی بودند که نه به تعداد امروز، ولی به طور پراکنده در همه جای شهر دیده میشدند. محصولاتشان هم از لیف و باتری بود تا استکان نشکن و رنده میوه که خیار را شبیه گل رز میکرد! طوری پیادهرو را قرق میکردند که گاهی راه رفتن سخت میشد و باید مواظب بودی پایت را وسط نقاشی بساطی که دارد با شابلون جادویی طرح میزند، نگذاری. گروهی از این دستفروشها ولی بساطی نداشتند که پهن کنند. گوشه دیوار کمین میکردند و تا یک نفر را خریدار یا فروشنده برانداز میکردند، به او نزدیک میشدند و در گوشش میگفتند «بن و کوپن»! مشکل راه رفتن در پیادهروها فقط مربوط به دستفروشها و بساطیها نبود. خود مغازهدارها هم تا جایی که میتوانستند فروشگاهشان را طولی گسترش می دادند و بساط و ویترینشان تا نصف پیادهرو پیشروی میکرد. از لباسفروش و دمپاییفروش گرفته تا میوه و سبزیفروش که وقتی از مقابلشان رد میشدی باید مراقب میبودی که آب گلی که روی سبزیها می پاشند، روی سر و کله تو پاشیده نشود.
خوشبختانه امروز این سیستم فروش کنار خیابانی سامان پیدا کرده و دیگر شاهد سد معبر فروشندهها نیستیم. نمادهای دیگری هم در شهرها بودند که به مرور کمتر یا حتی حذف شدهاند. از تاکسیهای خطی که سر خیابان میایستادند و مسیرشان را داد میزدند و به بهانه «بدو یک نفر آخر بولوار» نیم ساعت 4 نفر دیگر را داخل تاکسی بدون کولر و زیر آفتاب نگه میداشتند، تا بشکههای آبی که یک کاسه برنجی با زنجیر بهشان وصل بود و دورشان گونی خیس پیچیده میشد تا آب خنک را به جگر عابران برساند و امروزه تبدیل شدهاند به آب سردکنهای زیبایی که به خاطر رعایت بهداشت، کاسه و لیوانی ندارند و باید با دست آب بخوریم!
به یاد دکههایی که مخصوص روزنامهفروشی بودند نه فندک و …
بریم دکه تیترها رو بخونیم
سید مصطفی صابری | روزنامهنگار – زنگ آخر دبیرستان شریعتی که نواخته میشد خودم را سریع به اتوبوس میرساندم و یک ایستگاه زودتر پیاده میشدم تا بتوانم تیترهای روزنامهها را بخوانم. اواسط دهه 70 زمان رونق انواع مجلهها و روزنامهها بود. رفیقم همیشه از اینکه یک ایستگاه زودتر پیاده میشدیم شاکی میشد، اما حتی اگر خسته بود و همراهیام نمیکرد هم من خواندن تیتر روزنامهها را ترجیح میدادم و مثل همیشه زودتر پیاده میشدم. این اتفاق در موقعیتهای مختلف و به اشکال متفاوت تکرار میشد. مثل وقتی که اواخر اسفند بود و شماره نوروزی مجلات سینمایی و ورزشی منتشر میشد. باید دور شهر راه میافتادیم تا بتوانیم چیزی را که میخواهیم پیدا کنیم. قصه آدمهای روزنامهخوان و مجلهخوان با دکههای روزنامهفروشی به این جا ختم نمیشود و ابعاد زیادی دارد که در ادامه بررسیشان میکنیم.
پاتوق کیک و نوشابه
هرچند این روزها کارکرد دکههای روزنامهفروشی در حد فروش تنقلات، سیگار و فندک و در مواردی قهوه پایین آمده، اما آنروزها هم بدون خوراکی نبودند. خرید کیک و نوشابه تگری از دکهها یک مزیت ویژه داشت، میشد حین خوردن نوشابه و براساس تیتر روزنامههای ورزشی مثل «پیروزی» و «استقلال جوان» راجع به تیمهای مورد علاقهمان کری بخوانیم و لذت ببریم.
اون مجله که عکس دیکاپریو داره لطفاً
خیلیها هم چندان به محتوای مجلات کاری نداشتند، کافی بود عکس دیکاپریو روی جلد مجلهای باشد. خیلی از مجلات جدول با همین ترفند فروششان را بالا میبردند. عکس پارسا پیروزفر، حسن جوهرچی و لعیا زنگنه که آن روزها با سریال «در پناه تو» روی بورس بودند هم در فروش مجلات نقش داشت. بین فوتبالیستها رضا شاهرودی، مهرداد میناوند، نیما نکیسا و… جلدها را تسخیر کرده بودند. خیلی از مجلات هفتگی آن دوران چند صفحه ورزشی، چند صفحه سینمایی و چند صفحه حوادث داشتند، اما جلدشان در بیشتر اوقات ورزشی و سینمایی بود.
پوستر وسط «دنیای ورزش» چیه؟
خیلی از نوجوانان قدیم اهل فوتبال بودند اما پول خرید پوستر بازیکنان محبوب آن دوران مثل پلاتینی، مارادونا، ماتئوس، کلیزمن و … را نداشتند. بیشتر دکهها علاوه بر روی جلد، پوستر وسط «دنیای ورزش» را هم میگذاشتند که مزیت نسبی مهم این مجله ورزشی نسبت به رقیبش یعنی «کیهان ورزشی» بود.
دانشمند و دانستنیها ویژه بچه درسخوانها
دکه روزنامهفروشی فقط پاتوق طرفداران سینما و فوتبال نبود. کسانیکه اهل علم بودند هم بهخاطر مجلاتی چون «دانشمند» و «دانستنیها» سراغ دکههای روزنامهفروشی میآمدند. مجلاتی که مباحث جذاب نجوم بخش ثابتشان بود و بهرغم محتوای خوبی که داشتند گاهی سعی میکردند روی جلد به داستان فضاییها و بشقاب پرنده ها بپردازند تا قلاب بهتری برای فروش داشته باشند.
عکس دخترهای ۶ ساله چشمرنگی
خانمها هم یک دلیل ویژه برای صف کشیدن جلوی دکهها داشتند، یعنی خرید مجلات خانوادگی که بیشتر اوقات ماهنامه بودند با مشاوره پزشکی، حقوقی و زناشویی، پروندههای طلاق، مصاحبههای خانوادگی با سلبریتیهای قدیمی مثل فرشاد پیوس و عابدزاده، آموزش آشپزی. حتی کم کم خیلی از این مجلات صفحات وسطشان الگوهای خیاطی چاپ میکردند که بهزور منگنه شده بود. بخش اصلی این مجلات تصاویر تکراری روی جلدشان بود که اختصاص داشت به دخترهای کوچولویی با چشمان رنگی. بخش پرهیجان این مجلات داستانهای دنبالهدار جنایی، پلیسی و خانوادگی بود که چاپ میکردند. تیراژ این مجلات بسیار بالا بود و برخی از مجریهای معروف تلویزیون هم در انتشار آنها نقش محوری داشتند.
مجلات زرد روانشناسی
اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد کم کم پای مجلات زرد روانشناسی هم به دکههای روزنامهفروشی باز شد. مجلاتی که در هر صفحه از کتابهای آنتونی رابینز و موارد مشابه نقل قول داشتند و اصلاً عمیق نبودند اما موج اولشان با موفقیت عجیبی مواجه شد طوریکه روی سیاست گذاری مجلات خانوادگی هم نقش اساسی گذاشت. توجه به توسعه فردی، رشد کسب و کار و جملات تاکیدی و اینجور چیزها محتوای غالب این نشریات بود.
مجله فیلم، دنیای تصویر و رفقا و رقبا
مجلات سینمایی طیف وسیعی از محتواها را داشتند، از مجلاتی که چندان حرفهای نبودند و صرفاً اخبار و مصاحبه داشتند تا مجلاتی که نقدهای جدی داشتند. برای خیلیها که آنزمان دسترسی به فیلمهای روز سینمای جهان نداشتند این مجلات فرصت خوبی برای باخبر شدن از محصولات روز دنیای سینما بود.
توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود
دکههای روزنامهفروشی محل فروش کتاب کودک هم بود. از کتابهای مرحوم منوچهر احترامی تا دخترک کبریت فروش و موارد مشابه. هرچند مجلات کودک پرمخاطبی مثل «کیهان بچهها»، «سروش کودکان»، «بچهها گل آقا» و… هم منتشر میشد. کافی بود یک خانواده 6 نفری جلوی یک دکه کمی توقف کنند تا برای نسلهای مختلف و سلیقههای مختلفشان گزینههای جذابی باشد.
گلآقای عزیز، یادش بهخیر
لازم نبود هرهفته یک مجله «گل آقا» بخریم، یا گاهی سراغ ماهنامهاش که تخصصیتر بود برویم، تماشای جلدهای «گلآقا» که در بیشتر اوقات کاریکاتور مرحوم حبیبی روی آنها بود خودش شیرین بود. واکنشهای جذاب و بهیادماندنی این مجله به اتفاقات روز جامعه زبانزد مردم بود. البته «گل آقا» در مقاطع مختلف چند رقیب هم داشت که هیچکدام نتوانستند مقابلش قدعلم کنند.
کارت اینترنت ۱۰ ساعته لطفاً
دکههای روزنامهفروشی چیزهای دیگری هم داشتند، از کارت تلفن بگیرید، تا کارت اینترنت ساعتی و کارتهایی برای تماس اینترنتی با خارج از کشور. حتی گاهی میشد بلیت استخر و خیلی از سرگرمیهای دیگر شهر را از دکهها تهیه کرد.
و اما کنکور…
یکی از ویژگیهای خوب کنکور برای بچههای امروزی این است که رتبهشان را در سایت کسی غیر از خودشان و خانوادهشان نمیبیند. برخلاف داوطلبان قدیم که در طول سال برای خرید «پیک سنجش» که منابع و اخبار کنکور در آن چاپ میشد مدام به دکه میرفتند و در نهایت هم اسم و رتبهشان در روزنامه چاپ میشد و همه محل و فامیل از شاهکار بنده خدا باخبر میشدند. البته روزنامه اعلام نتایج به این راحتی گیر نمیآمد. خیلیها جلوی دکه صف میکشیدند. هرکسی در طول سال کیک و نوشابه بیشتری خریده بود شانس بیشتری برای خرید روزنامه داشت. گاهی دکهها روزنامهها را اجاره میدادند، یعنی پول کمی میگرفتند تا داوطلب سریع دنبال اسمش بگردد. خب همه اینها را مرور کنید و ببینید چقدر جای دکههای روزنامه فروشی با این کاربردهای متنوعشان امروز خالی است.
منبع: خراسان