پروژه برجسته: اولینبار وقتی در حال رد شدن از روی پل حافظ چشمم به این حجم سفید مرموز افتاد، با خودم گفتم یک روز حتما باید وقتم را خالی کنم و سری به اینجا بزنم. درواقع چیزی که خیلی ذهنم را به خودش مشغول کرد، این بود که چگونه یک بنا میتواند در چنین موقعیت مکانی که پر است از انواع و اقسام آشفتگیهای بصری و غیر بصری اینقدر باوقار، آرام و متین باشد؟ با این مطلب از چیدانه همراه باشید تا بیشتر با بازار چارسو تهران آشنا شویم.
از تاکسی پیاده شدم و پیادهرویی را که به نظرم عریضتر از دیگر قسمتها بود، طی کردم تا به در ورودی و مجسمههای تلفن زردرنگ آویزان از بالای در رسیدم. نمیدانم چه چیزی باعث شد کمی مکث کنم؛ شاید همان وقار و آرامش که شلوغی اطراف را به سخره گرفته بود یا شاید هم مرموز بودن ساختمان. کمی سرم را بالا گرفتم تا مجسمههایی که بیربط با نوع فعالیت بازار چارسو نبودند را بهتر ببینم. یادم آمد جایی خوانده بودم که این مجسمهها جزء آثار هنری بانویی هنرمند به نام سارا ابری بودهاند. از هوش و ذکاوتی که پشت این انتخاب بود، لبخند کشداری روی صورتم نقش بست؛ لبخندی که بیشباهت به لبخند کسانی که جایی را فتح کردهاند، نبود.
ورودی دو تکه را که رد کردم، تازه متوجه شدم که غافلگیریهای این ساختمان تمامی ندارد. برخلاف ظاهر آرام و متینش درونش غلغله و هیاهویی برپا بود. کمتر کسی را میدیدی که اخم به صورت داشته باشد، درست برخلاف آدمهای بیرون ساختمان. کاملا مشخص بودن که بیشتر افراد از حضور در چنین فضایی احساس رضایت دارند. از آن هرج و مرجهای پارچههای تبلیغاتی آویزان از هر گوشه هم خبری نبود؛ تنها پارچههای یک اندازه از بعضی از قسمتهای وید آویزان بود که مشخص بود از قبل جایشان مشخص شده است. این نشان میداد که طراح این پروژه حتی از کنار سادهترین جزییات هم به سادگی عبور نکرده؛ حتی از تابلوهای سردر مغازهها که هر کدام به یک رنگ و طرح بودهاند هم خبری نبود و حتی در آن هیاهو و شلوغی هم نوعی نظم برقرار بود؛ نظمی که انگار خود ساختمان آنها حکمفرما کرده بود.
مطلب پیشنهادی چیدانه به شما: وید، نورگیر بلند مرتبه در معماری داخلی ساختمان های مدرن
آنقدر غافلگیر شده بودم که نمیدانستم از کجا شروع کنم. ترجیح دادم اول نگاهی کلی به فضا بیندازم و بدانم قرار است با چه چیزی روبهرو شوم. جایی بهتر از کنار وید پیدا نکردم. با دو، سه قدم بلند خودم را به کنار وید رساندم. اولین چیزی که نظرم را به خودش جلب کرد، پلهها بود؛ پلههایی که انگار قرار بود تجربهای نو را برای بازدیدکنندگان فراهم کنند. هر کدام در هر طبقه در بخش خاصی و در جهتهای متفاوت قرار داشتند؛ انگار میخواستند تو را دنبال خودشان بکشانند و انگار نمیخواستند تو این همه زیبایی را از دست بدهی. پس تو را مجبور میکردند که دستکم در نیمی از سطح طبقه قدم بزنی و ببینی و کشف کنی همه آن را که برای تو ساخته و آماده شده است.
من هم سعی کردم دقیقا همانگونه که ساختمان بازار چارسو میخواهد رفتار کنم. در حین آنکه میخواستم خودم را به اولین پله برقی برسانم، نگاهی هم به مغازهها انداختم و باز هم همان نظم و ترتیب را دیدم. یکی، دو مغازه را که رد کردم، متوجه شدم یک خط خاکستریرنگ در امتداد در و ویترینهای همه مغازهها هست که اگر کمی دقت کنی، حتما آن را میبینی. سر در مغازهها تقریبا همه یکسان بود. همه اینها را که کنار هم میگذارید، چیز عجیبی از آب درمیآید. نمیدانم، شاید هم من آنقدر به بینظمیهای معمول عادت کردهام که حالا همه این چیزها در کنار هم برایم جذابیت دارد؛ جذابیتی که باعث میشود در هر طبقه بایستم و نگاهی به پایین بیندازم.
مطلب پیشنهادی چیدانه به شما: طراحی ویترین مغازه برای جذب مشتری بیشتر
حتی با اینکه میدانم طبقهها شبیه هم هستند اما باز هم مکث میکنم و نگاهی به پایین میاندازم. از این همه ریتمهای تکرارشونده خوشم میآید چون باعث میشود دلم بخواهد بیشتر بمانم، به هر بهانهای هم که شده؛ آنقدری بمانم که بتوانم دستکم فضای سینما چارسو را که زیاد تعریفشان را شنیدهام، تجربه کنم.
مدام طبقهها را بالا و پایین میرفتم و به هر گوشهای که میتوانستم سرک میکشیدم؛ آنقدری که خسته شدم و ترجیح دادم تا به فود کورتی که شنیده بودم بزرگترین فود کورت خاورمیانه است، بروم و تا شروع فیلم همانجا منتظر بمانم. به سرعت به سمت پله برقی رفتم و خودم را به فود کورت چارسو رساندم. آنجا هم حسابی خوش گذراندم و انواع و اقسام خوراکیهایی که میتوانستم را امتحان کردم که ترجیح میدهم بیشتر از این راجع به آنها ننویسم تا خودتان تجربهاش کنید.
کمی قبل از شروع سانس فیلم اجازه دسترسی به دو طبقه بالا فراهم شد. طبقه یکی مانده به آخر فضایی است که کمترین مبلمان را میتوان در آنجا دید؛ فضایی که کاملا شبیه یک پلازای شهری است؛ جایی برای گروههای موسیقی خیابانی یا حتی فضای انتظار قبل از شروع فیلم.
همچنان که در سطح طبقه قدم میزدم، متوجه شدم در بعضی از قسمتهای کفپوشها تغییر رنگ دیده میشود و بعضی از آنها به رنگ سبز است. نتوانستم دلیلش را بفهمم اما با تجربهای که از گشتوگذار در فضای بازار چارسو داشتم، فهمیدم که بیدلیل نیست. تا اینکه بعدا متوجه شدم که این نقطههای سبزرنگ یادآور QR Code هایی است که در فضاهای مجازی معمول است.
درهای سینما را که باز کردند به سرعت خودم را به سالن سینما رساندم. از کیفیت بالای طراحیهای آن باز هم هیجانزده و غافلگیر شدم و حتی در تمام مدت فیلم بیشتر حواسم به کیفیت بالای فضایی بود که در آن بودم تا خود فیلم.
بعد از تمام شدن فیلم باز هم دلم نمیخواست از آنجا بیرون بیایم. باز هم دلم میخواست دلیلی برای ماندن پیدا کنم و خود به خود دلیل ماندنم پیدا شد؛ کافه چار؛ کافهای که در انتهای یکی از راهروهای طبقه سوم قرار دارد.
کافه با اینکه کوچک بود اما فضای دوستانه و خوبی داشت و آنقدر شلوغ نبود که آزاردهنده باشد. همه چیز در تعامل خاصی با هم بودند، میز و صندلیها، چیدمان، دکوراسیون و … . خلاصه اینکه حتی کافه کوچک بازار چارسو هم مانند خودش آرام و متین بود.
بعد از یک روز کامل گشتوگذار در بازار چارسو این بار دیگر واقعا وقت رفتن بود. از در مجموعه که بیرون آمدم شب شده بود و نورپردازی ساختمان حالا آن را باشکوهتر جلوه میداد. به جرات میتوانم بگویم که این ساختمان میتواند یک پاتوق خوب برای گشتوگذاری حسابی و باکیفیت باشد.
این مطلب جذاب را به همراه مطالب جذاب و خواندنی دیگر در مورد دکوراسیون داخلی را در مجله منزل می توانید بیابید.
سایر پروژه های برجسته ایرانی را از دست ندهید: خانه مشا، ویلای سفید و درخشان در دامنه البرز! ویلای شماره یک، خانه روستایی زیبا در دل مازندران! معماری خیره کننده ویلای سریع لواسان در ۱۷ روز! خانه ما، گلستانه: ویلای مینیمال زوج معمار در چالوس ویلای درخت سیب خانه باغی ایرانی در دل دماوند! گودال باغچه مهدوی ویلا ی مدرن در بافت تاریخی یزد!
منبع : مجله منزل | نویسنده : شمیم آقازاده