چهره ها: اگر سودای نویسنده شدن دارید و در یک آپارتمان نهچندان بزرگ اتاقتان با خواهر یا برادرتان مشترک است، با دیدن این عکسها نه افسرده میشوید و نه تصمیمتان عوض میشود. اگر از اتاق همینگوی و داستایوفسکی بگذریم، بیشتر نویسندگان یک اتاق جمع و جور، جایی شبیه زیرشیروانی داشتهاند و در همانجا شاهکارهای ادبیات را خلق کردهاند. ما هم می خواهیم به شما این اتاق ها را نشان دهیم، پس تا انتهای این مطلب جذاب با چیدانه همراه باشید تا سفری کنیم به اتاق های نویسنده ها بزرگ.
او را تولستوی ایران می نامند. محمود دولت آبادی را می گویم، خالق شاهکارهایی به نام کلیدر و جای خالی سلوچ. ساده می نویسد اما تاثیر گذار، توصیف می کند؛ آن چنان که با گوشت و خونت آمیخته می شود. قلمش معجزه می کند و تو را تا اعماق حسی و حالی که می خواهد می برد. اما آیا تا به حال فکر کرده اید کسی که به زیبایی فضاهای شهری و روستایی را در کلیدر به تصویر کشیده اتاق کار و نویسندگی اش چه شکلی است؟ عکس بالا آن را به شما نشان می دهد. اتاقی ساده، میزی تکیه داده شده به گوشه دیوار و پر از کتاب و کاغذ و قلم و دیوارهایی که با تابلوهایی زیبا آراسته شده اند. معجزه در فضای که او در آن می نویسد نیست، معجزه در ذهن او رخ می دهد. دولتت آباد بزرگ مرد…
مشاهده بیشتر
ویرجینیا و لئونارد خانهشان را در سال 1919 در ساسکس انگلستان خریدند. دو سال بعد از اسبابکشی به این خانه، ویرجینیا اتاق زیرشیروانی را سر و سامان داد و میز تحریر تقریبا بزرگی وسط آن گذاشت. اتاقی چوبی با پنجره بزرگ که رو به رشته کوههای کاربن باز میشد. هرچند لئونارد تلاش میکرد با رفت و آمدش به اتاق زیرشیروانی سر دربیاورد که زن افسرده حالش چطور روزش را شب میکند. او اسم این اتاق کار را لژ نویسندگی گذاشته بود.
او روی همین صندلی چوبی مینشست و «خانم دلوی» و «موجها» را نوشت. در اتاق او برخلاف اتاق نویسندههای مدرن نه از کتابخانههای سر به فلک کشیدهای خبری است و نه از انبوه قلم و کاغذ. دست آخر هم او در همین اتاق نامهای برای لئونارد نوشت که «بیشتر از این نمیتوانم بجنگم» بعد جیبهایش را پر از سنگ کرد و خودش را به رودخانه اووز انداخت.
خود جی. جی بالارد بیشتر از هر کس دیگری از بودن چنین تابلویی هنری در اتاقش احساس رضایت داشت. او در بیشتر مصاحبههایش درباره این تابلو حرف زده است. این تابلو «تخطی» نام دارد و اثر نقاش بلژیکی پل دلواکس است. هر چند نسخه اصلی تابلو سال 1940 از بین رفت اما جی. جی. بالارد اینقدر به این تابلو دل بسته که از یک نقاش میخواهد کپیای به اندازه اصلی برای جناب نویسنده بکشد. بالارد اینطور میگوید: «بعضی وقتها فکر میکنم داخل این نقاشی زندگی میکنم» او روی دیوار اتاقش عکسهایی از نوهها و خانوادهاش را کنار کارتپستالی از سالوادور دالی گذاشته است.
بالارد سال 2009 درگذشت و در همه این سالها با همین ماشین تحریری که روی میز کارش میبینید، کتابهایش را مینوشت. خودش گفته: «47 سال است که پشت این ماشین تحریر روی همین صندلی که مادربزرگ از چین برایم آورده مینویسم. من با این ماشین تحریر تایپ میکنم و هیچ وقت کامپیوتر نخواهم خرید چون فکر نمیکنم بشود هیچ شاهکار ادبی با آن نوشت»
اینجا اتاق رولد دال است. مرد روی صندلی راحتی کرمرنگ مینشست و میز با رنگ سبز را روی دستههای صندلی میگذاشت و با مداد روی کاغذ زردرنگ، داستانهایش را خلق میکرد. وقتی دال مشغول نوشتن در این اتاق بود کسی جرات نداشت مزاحمش شود. میز تقریبا بزرگ کنار صندلی و دیوار پشت میز حکم دفترچه خاطرات را برای دال داشتند.
او یادداشتها و ایدههای یکخطیاش را روی کاغذهای کوچک مینوشت روی دیوار نصب میکرد. روی میز هم هر چیزی که مورد علاقهاش بود، میگذاشت؛ از شمعدان کوچک گرفته تا صدف و شکلات. هر چیزی که دوست داشت دم دستش باشد تا هنگام فکر کردن به آنها خیره شود.
اگر جزو کتابخوانها یا حداقل کتابدوستها باشید، حتما کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را متحول کند» را دیدهاید. آلن دوباتن، نویسندهای سوئیسی است که دکترای فلسفه هاروارد را رها کرد تا از این دست کتابهای فلسفی عامهپسند بنویسد. این اتاق همین نویسنده – فیلسوف است؛ اتاقی که هرچند مرتب به نظر میرسد اما از دید خود آقای نویسنده چندان منظم نیست. خودش گفته فکر میکرده هرچه سنش بالاتر برود بالاخره اتاق منظمی برای خودش پیدا میکند اما حالا در 46 سالگی امید چندانی برای رسیدن به این نظم ندارد.
دوباتن میگوید: «یکبار برای منظم بودن تلاش کردم و سفارش ساخت یک میز بزرگ از مرغوبترین چوب درخت بلوط دادم اما درست دوازدهم سپتامبر 2004 همهچیز تغییر کرد. آن میز بزرگ خوشآب و رنگ تبدیل شد به وسیلهای برای عوض کردن پوشک بچه و جایی برای نگهداری پودر و دستمال شد.»
جان بنویل، نویسندهای ایرلندی است که در سال 2005 جایزه بوکر را برای کتاب «دریا» از آن خود کرد. بنویل در سخنرانی همین مراسم درباره اتاق جمع و جورش گفت: «همینگوی چه میخواست؛ یک جای تمیز و پرنور؟ ما همه نمیتوانیم یک مزرعه در کوبا داشته باشیم یا اتاقی در هتل ژرژ پنجم پاریس اجاره کنیم بنابراین بهتر است به جای آن تلاش کنیم جملات تمیز و پرنور را روی میزهای تاشویمان که چسبیده به گهواره بچه و میز ناهارخوری است، خلق کنیم.»
اتاق هنریک ایبسن بیشتر شبیه سن تئاتری است که یکی از نمایشنامههایش روی آن در حال اجراست. ایبسن خانواده ثروتمند اما بهشدت سنتی داشت. اینقدر سنتی که چندان تمایلی به درسخواندن پسرشان نداشتند و از اینکه میدیدند او کتابی در دست دارد شرمنده میشدند. اما ورشکستی پدرش ورق را به سمت آرزوهای ایبسن چرخاند. «عروسکخانه» و «اشباح» دو نمایشنامه معروف ایبسن هستند که بارها در ایران هم اجرا شدهاند. ایبسن سالها در این اتاق کار میکرد؛ اتاقی به سبک و سیاق خانههای اشرافی اروپایی با دو میز بزرگ رو به پنجره.
این همان اتاق پرنوری است که جان بنویل دربارهاش حسودی کرده است. همینگوی برخلاف خیلی از نویسندگان به هیچوجه آدم گوشهگیر و جمعگریزی نبود. شاید اصلا برای همین روحیهاش بود که میز تحریرش را جایی در وسط اتاق گذاشته است. میز گردی که در نگاه اول بیشتر شبیه میز ناهارخوری است تا میز نویسندهای مانند همینگوی.
او مثل بیشتر نویسندههای روزگار خودش با ماشین تحریر مینوشت اما برخلاف بیشتر نویسندههای همه دوران تاریخ ادبیات تا میتوانست سفر رفت و شکار کرد. سر گوزنی که بالای کتابخانه اش میبینید، ماهیای که به دیوار آویزان شده و کوله پشتی خاکی رنگش زیر پنجره همه نشانههای یکجا بند نبودن آقای نویسنده است.
داستایوفسکی بعد از اینکه تمام ارثیه پدریاش را به خاطر ولخرجیهایش از دست داد، برای گذراندن امورات روزمرهاش مجبور به ترجمه آثار ادبی شد تا اینکه «مردم فقیر» را نوشت و به محافل نویسندگی و روشنفکری روسیه راه پیدا کرد. حالا او یک ساختارشکن معروف در میان محافل نویسندگی سنپترزبورگ به حساب میآمد. البته شهرت برای او بیشتر آوارگی داشت تا اینکه چنین اتاقی را در همان ابتدا نصیبش کند. داستایوفسکی سالهایی را در زندان و بعد در لباس سرباز عادی در تبعیدگاه سیبری گذراند. اتاق داستایوفسکی به نسبت بقیه نویسندگان، بزرگ و البته خلوت است چون جناب نویسنده چندان عادت به نشستن پشت میز نداشت. او همینطور که در اتاقش قدم میزد، داستانهایش را برای میرزابنویسی میگفت و دست آخر خودش تصحیحش میکرد.
ژان پل سارتر و سیمون دوبوار، زوج فیلسوف، نویسنده و روشنفکر فرانسوی بودند؛ زوجی فیلسوف که در دهه 80 در اروپا حرفها و سخنرانیهایشان دست به دست میچرخید. از آنها عکس دونفره زیادی در اتاق کار و کافههای پاریس وجود دارد. در بیشتر آن عکسهای سارتر همینطور سیگاری گوشهلبش دارد و با فاصلهای نه چندان دورتر از سیمون دوبوار نشسته است هرچند در این عکس سارتر پشت میز کارش نشسته است، اما آنها معمولا دو میز در امتداد هم داشتند و اگر کسی وارد اتاقشان نمیشد، ساعتها پشت میزهایشان مینشستند و کار میکرد.
به ما بگویید آیا این مطلب برای تان جذاب بوده است؟ نظرات و سوالات خودتان را با مشاوره دکوراسیون چیدانه در میان بگذارید.
مطالبی که شاد دوست داشته اشید آ« ها را بخوانید: سفر به دنیای معماری ایرانی به یاری شعر و ادب فارسی دنیای سحرآمیز عشق و شعر و معماری چگونه خبرنگار معماری و یا معمار خبرنگار باشید؟! ۳ کتاب برای آشنایی با آثار معماران ایرانی و اصول طراحی داخلی ۵ کتابخانه معتبر در تهران برای اهل کتاب ۵ کتاب معماری و طراحی داخلی ترجمه محمد احمدی نژاد
گردآوری شده در تحریریه چیدانه