ایدههای زیباییشناختی که دوستشان داریم و ما را به سمت مجلات طراحی داخلی و صفحات معماری اینستاگرام سوق میدهند، همان ایدههایی که گهگاهی با خلاقیت خودمان در خانهمان اجرایشان میکنیم خیلی بیشتر از کلمات در وصف حال و روزمان و جایی که در آن زندگی میکنیم، حرف میزنند؛ این که از کجا آمدیم، در حال حاضر به چه چیزی نیاز داریم و دوست داریم در آینده به چه چیزی برسیم. به طور خلاصه معماری و طراحی داخلی یک روایت کامل از گذشته، حال و آیندهی زندگی است. طراحی صحنه در فیلمهای سینمایی هم دقیقا به همین شکل عمل میکند و میتواند بسیاری از اهدافی که کارگردان و نویسنده به دنبالشان هستند را بدون استفاده از کلام و تنها از دریچهی چشم به مخاطبان منتقل کنند؛ بنابراین یک طراحی صحنهی درجه یک علاوه بر این که در زیبایی بصری فیلم تاثیرگذار است در روند داستان هم نقش اساسی دارد. در تاریخ سینما آثار زیادی وجود دارند که به کمک معماری با مخاطب سخن میگویند؛ این شما و این 26 فیلم تماشایی که علاقهمندان به معماری و صد البته سینما باید تماشا کنند.
امروزه با پیشرفت جلوههای ویژهی کامپیوتری کمتر مخاطبی از صحنههای عجیب و محیرالعقولی که در فیلمها میبیند، هیجانزده میشود و با تعجب از اطرافیانش میپرسد «چطور این کار را انجام دادند؟» بنابراین برای احیای این احساس گمشده پیشنهاد میکنیم «متروپلیس» را تماشا کنید؛ فیلم صامتی که توانست الگوی حماسههای علمی- تخیلی آینده باشد و جهان را با مفهومی به نام جلوههای ویژه آشنا کند.
به تصویر کشیدن دنیای الیگارشی (گروه کوچک و فاسدی که بر تودهی مردم حکمرانی میکنند) که توسط یک متفکر و دانشمند دیوانه اداره میشود و بر گروه بزرگی از کارگردان تسلط دارند، در آن دوره شگفتانگیز بود. «متروپلیس» در تصویر منظرهی آیندهنگرانهای از یک ویران شهر به شدت موفق عمل کرد و از سوی دیگر فضای غار مانند و آرت دکوی دنیای زیرزمینی هنوز هم که هنوز است در تاریخ سینما و طراحی صحنه بینظیر است.
ماجراهای این فیلم که به سبک اکسپرسیونیسم آلمانی ساخته شده است در ویران شهری در سال 2026 میلادی روایت میشود. در این دوره مردم به دو دستهی «متفکر» و «کارگر» تقسیم میشوند؛ دستهی اول در برجهای شیک، زیبا و تکنولوژیک زندگی میکنند اما دستهی دوم ساکن دالانهای کثیف زیرزمینی هستند. تا این که زنی به نام ماریا تصمیم میگیرد با کارگران صحبت کند و حقوقشان را به آنها یادآوری کند. ماریا معتقد است برای این که یک جامعه بتواند درست عمل کند به عنصری مثل «قلب» نیاز دارد که میان «دست» (تشبیهی از کارگران) و «مغز» (تشبیهی از متفکران) ارتباط برقرار کند.
مشاهده بیشتر
بیشتر بخوانید:
تحول معماری به زبان آزادی؛ هنر جناب ماندلا را ببینید!
«از نفس افتاده» دو نماد مد را به وجود آورد که هنوز هم که هنوز است، طرفداران زیادی دارد؛ اولی کت و شلوار شلخته، کلاه لبهدار و شیوهی سیگار کشیدن ژان پل بلموندو دومی مدل موهای پیکسی و هر چیزی که جین سیبرگ میپوشید. این عشاق افسانهای در اتاقهای شیک و بینظیر هتل و خیابانهای پاریس به یکدیگر عشق میورزیدند و حماسهی عاشقانهای را برای نسل تازهای از فیلمسازان، مخاطبان و صد البته علاقهمندان به معماری خلق کردند.
«از نفس افتاده» از جمله محبوبترین آثار سینمای موج نوی فرانسه است و روایتگر داستان مرد فرانسوی به نام میشل (ژان پل بلموندو) است که پس از سرقت خودرو، یک افسر پلیس را به صورت اتفاقی به قتل میرساند. او خودش را به معشوقهی روزنامهنگار آمریکاییاش پاتریشیا (جین سیبرگ) میرساند و تصمیم میگیرند بعد از به دست آوردن پول، به ایتالیا فرار کنند.
این فیلم ایتالیایی مجلل توسط لوکینو ویسکونتی کارگردان «بر باد رفته» (Gone With the Wind) ساخته شده است و قارهی اروپا در دههی 1860 میلادی را به تصویر میکشد و نجیبزادهای (برن لنکستر) را دنبال میکند که تلاش میکند خاندانش را در راس قدرت نگه دارد. اگر با این موارد هنوز هم از تماشای «یوزپلنگ» مطمئن نیستید باید بگوییم در فیلم با مناظر باشکوه، لباسهای فاخر و مجلل، سالنهای رقص و میدانهای جنگ بینقص، چشمانداز زیبای حومهی شهر پالرمو صد البته یک آلن دلون جذاب روبهرو خواهید شد.
هیچ فیلمی به اندازهی «چترهای شربورگ» ژاک دمی در به تصویر کشیدن مد روز دههی 60 میلادی موفق عمل نمیکند و این اتفاق تا حد زیادی مدیون کاترین دنوی جذاب است که شیوهی راه رفتن، صحبت کردن و حتی رقصیدنش خیلی زود در فرهنگ عامه جاودان شد.
کاغذدیواریهای خوش رنگ طرح دار، لباسهایی با رنگهای شاد و درخشان و هالهی هلویی رنگی که به نظر میرسد در همه جا کاترین دنو را احاطه کرده از موثرترین کاربردهای رنگ در تاریخ سینما هستند؛ به طوری که در نهایت فضای رویایی را مقابل چشمان مخاطب خلق و چشمپوشی کردن از زیباییهای این فیلم را به امری محال تبدیل کردند.
مالکوم مک داول در نقش الکس دلارج به اندازهای میان مخاطبان به محبوبیت رسید که به یکی از نمادهای فرهنگ پاپ تبدیل شد و لباسها و ظاهر خاصش هنوز هم که هنوز است توسط بسیاری از مردم در مراسم هالووین تقلید میشود. این تاثیر به اندازهای زیاد است که موسسهی فیلم بریتانیا از شخصیت الکس به عنوان عنصر الهام بخش پانکها، دیوید بویی و مدونا یاد کرد.
کلاب فیلم «پرتقال کوکی»، ستها و پارچههای طرح داری که تنش داستانی میان هرج و مرج و نظم و شهوت و خویشتنداری را منعکس میکنند تا ابد در تاریخ سینما الهام بخش باقی خواهند ماند و با تماشای چند بارهی آن میتوان درسهای زیادی دربارهی طراحی داخلی و تاثیر آن بر داستانپردازی آموخت.
«آنها سختتر میآیند» به عنوان اثری جنایی مربوط به اوایل دههی 70 میلادی، از جمله اولین فیلمهای مستقل جامائیکایی به حساب میآید که سبک رگی را به دنیا معرفی کرد اما همان طور که نیویورک تایمز گفته فیلم فارغ از این که یکی از «مسریترین موسیقیهای تاریخ سینما» را دارد، به فیلمبرداری هوشمندانه و مدرنش و صد البته لباسهای پرزرقوبرق و ماشینهای جذابش هم معروف است.
ماجرا دربارهی پسر جوان جامائیکایی است که آرزو دارد خواننده شود اما در این مسیر با تهیهکنندگان فاسد موسیقی و باندهای قاچاق مواد مخدر درگیر میشود. در هر صورت اگر به سبک رگی علاقهمندید، تماشای «آنها سختتر میآیند» را اصلا از دست ندهید.
بدون شک هر فیلمی که الهام بخش طراحی محصولات کمپانی اپل باشد، لیاقت حضور در فهرست تاثیرگذارترین آثار سینمایی را دارد و سهگانهی اصلی «جنگ ستارگان» هم از این قاعده مستثنا نیست. جانی آیو مدیر طراحی اپل سال 2013 در مصاحبهای «جنگ ستارگان» را یکی از منابع الهامش دانست و زیباییشناختی استروم تروپرها را تحسین کرد. او گفت: «این ایده که افراد بد را در زرههای سفید براق و درخشان میبینید، فوقالعاده است». این تاثیر را به وضوح میتوان در آی پاد، ایرپادها، و مک بوکها و آی مک های سفید شرکت اپل دید.
سهگانهی اصلی «جنگ ستارگان» حتی خودش را هم تحت تاثیر قرار داده است. گزارشها میگویند فیلمهای جدیدتر این فرانچایز به گذشته بازگشتند و تلاش میکنند به طراحیهای رالف مک کواری به عنوان طراح اصلی این مجموعه در دههی 70 میلادی ارجاعاتی بدهند.
پنج فیلم جذاب و تماشایی که معماری مدرن را نقد میکنند
«ژیگولوی آمریکایی» با طراحی داخلی مونوکروم و کت و شلوارهای خوشدوخت آرمانی نخستین بیانیهی سینمایی بزرگ دههی 80 میلادی را ارائه کرد. در حالی که آثار دههی 70 بر خودشناسی متمرکز بودند، آثار دههی جدید تماما از خودنمایی سرچشمه میگرفتند و آن را میشد در بودجههای بالای فیلم و طراحیهای صحنه و لباس پرزرقوبرق به خوبی دید.
نگاه «ژیگولوی آمریکایی» به جهان نرم، تعاملی و متمرکز بر کمال فتوژنیک بود و بعدها در اثری مثل «روانی آمریکایی» (American Psycho) محصول سال 2000 ادامه پیدا کرد و در نهایت به فرهنگ اینستاگرام امروزی راه یافت.
فیلم ماجرای یک ژیگولوی آمریکایی به نام جولیان (ریچارد گییر) را دنبال میکند که از طریق رابطه با زنان متمول میانسال امرار معاش میکند. تا این متهم به قتل و زندانی میشود. تنها کسی که میتواند او را از این مخمصه نجات دهد همسر یک سناتور است که میداند او در آن شب خاص در محل قتل حضور نداشته.
این نسخهی فوقالعاده از داستانهایی بر پایهی عشق و شهوت توسط استیون فریرز کارگردانی شده و اقتباسی از کتاب فرانسوی «روابط خطرناک» (Les Liaisons Dangereuses) است. داستان در اواخر قرن هجدهم به وقوع میپیوندد و دو اشرافزاده را دنبال میکند که روزگاری دیوانهوار عاشق یکدیگر بودند اما با گذشت چند سال تصمیم میگیرند برای هم نقشههای انتقامجویانهای با چاشنی اغواگری بکشند.
«روابط خطرناک» کاملا پرزرقوبرق است؛ از رنگهای درخشان استفاده شده در طراحی صحنه و لباس گرفته تا انواع و اقسام طلاکاریها، آرایشهای اشرافی و غلیظ و پیراهنهای فاخر پرچین. فیلم انحطاط اخلاقیات و زیباییشناختی را توامان به تصویر میکشد.
تخیل پرشور تیم برتون نخستین بار در «بیتل جوس» تا حد زیادی نمود پیدا کرد. او هم تصویر بانمکی از زندگی پس از مرگ را به مخاطبان نشان داد و هم به کمک طراحی داخلی مرگبار خانه، مخاطبان را حسابی شوکه کرد. کاترین اوهارا در نقش دیلیا دیتس، زنی که همراه همسرش خانهی عجیب و غریب و پر از عتیقهی آقا و خانم میتلند (الک بالدوین و جینا دیویس) را میخرد به کمک یک طراح داخلی فوقالعاده خانه را به یکی از کابوسهای دههی 80 میلادی تبدیل میکند؛ خانهای مملو از بلوکهای شیشهای، دیوارهای خاکستری، مجسمههای آناتومی بدن و نورپردازی متمرکز که حس حال وحشتناک مرگ را به خوبی منتقل میکنند.
«بیتل جوس» دربارهی آقا و خانم میتلند است که در یک تصادف کشته میشوند. روح آنها به خانهی قدیمیشان بازمیگردد تا به کمک روح خبیث و بانمکی به نام بیتل جوس خانوادهی دیتس به عنوان ساکنان تازهی خانه را آزار دهند تا بتوانند با فراری دادن آنها دوباره آشیانهشان را داشته باشند.
«زنان در آستانهی فروپاشی عصبی» پدرو آلمودوار داستانی تاریک و خندهدار است که نشان میدهد روابط مدرن چگونه میتوانند به شکنجههای عاطفی تبدیل شوند. جالب است بدانید همهی پسزمینههای این فیلم ساختگی هستند. بیشتر وسایل به کار رفته در طراحی صحنه به رنگهای پاستلی و آبنباتی هستند که به نوعی طراحیهای گرافیکی دهههای 50 و 60 میلادی را به یاد میآورند.
تقریبا تمام نماهای «زنان در آستانهی فروپاشی عصبی» زیبا و چشمنواز به نظر میرسند؛ مثل سکانسی که قهرمان رنجدیدهی داستان از خواب بیدار میشود و روی میز کنار تختش چهار ساعت زنگدار وینتج زیبا به چشم میخورند و همهی این موارد کاملا عمدی و فکر شده است. پدرو آلمودوار دربارهی طراحی صحنه به گاردین گفت: «من یک مجموعه از هنر عامه با رنگهای پاستلی میخواستم. اگر پول و ارتباط کافی داشتم از دیوید هاکنی (نقاش مشهور انگلیسی) میخواستم آن را طراحی کند». این هدیهی بصری چشمنواز، مخاطب را از نظر سینمایی به اوج میرساند.
فیلم دربارهی زنی به نام پپا است که معشوقش ایوان به صورت ناگهانی ترکش کرده است. او که به دنبال برقراری ارتباط مجدد با ایوان است ناگهان متوجه میشود او از همسر سابقش یک پسر دارد و حالا هم با وکیلی به نام پائولینا در ارتباط است. همهی این موارد پپا را در آستانهی فروپاشی عصبی قرار میدهد.
تیم برتون فیلم ابرقهرمانی پرزرقوبرق «بتمن» را برای نخستین با داستانی پر پیچ و خم و تاریک به مخاطبان ارائه کرد. او در نهایت ژانر کمیک بوکی مدرن را پایهریزی کرد که الهام بخش بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی امروزی است که فضای واقعگرایانهتری دارند.
برتون از تاریک کردن فضای فیلمهایش تا اندازهای که به گروتسک شباهت داشته باشد، هیچ واهمهای ندارد. دیدگاه او دربارهی گاتهام و جوکر در نهایت الهام بخش بسیاری از داستانپردازان امروزی برای عمیق شدن در دنیای کمیکی دی سی شد. داستان فیلم «بتمن» دربارهی میلیاردر جوان بروس وین (مایکل کیتون) است که به تازگی مبارزات ابرقهرمانیاش را در نقش بتمن برای حفاظت از شهر گاتهام آغاز کرده است. تا این که بالاخره با نخستین دشمن مهمش که دلقک دیوانه و قاتلی به نام جوکر (جک نیکلسون) است روبهرو میشود.
روایت اسپایک لی دربارهی بلوک بروکلین بیانیهای قدرتمند دربارهی تبعیض نژادی است که به دلیل زیباییشناسیاش، تاثیرگذارتر هم شده است. لی علاوه بر دیدگاه مضمونی یک دیدگاه طراحی محور قوی هم برای فیلم داشت «ظاهر فیلم باید روشن باشد، روشنی کورکنندهی آفریقایی محور». «کار درست را بکن» در نهایت به یک کپسول زمانی به یادماندنی از سبک b-boy در اواخر دههی 80 میلادی و حساسیتهای زندگی شهری تبدیل شد.
سال مرد ایتالیایی است که در بروکلین یک پیتزا فروشی دارد. موکی پیشخدمت سیاهپوستی است که در رستوران او مشغول است و علاقهی چندانی هم به کارش ندارد. همه چیز عادی پیش میرود تا این که یکی از مشتریان به سال اعتراض میکند که چرا میان عکسهای روی دیوار، هیچ عکسی از چهرههای شاخص سیاهپوست نیست. این اعتراض منجر به درگیری سال و جامعهی سیاهپوستان میشود؛ به طوری که در این درگیری یک نفر کشته میشود و موکی به عنوان پیشخدمت سیاهپوست رستوران در دوراهی سختی قرار میگیرد.
«اسباببازیها» به خاطر حضور رابین ویلیامز و کارگردانی بری لوینسون هنگام اکران یک حس کنجکاوی را در گیشه به همراه داشت و این حس هنوز هم که هنوز است برای علاقهمندان به معماری و طراحی داخلی پا برجا است. داستان دربارهی مخترعی با روحیات کودکانه (رابین ویلیامز) است که باید کسب و کار خانوادگیشان که یک کارخانهی اسباببازی است را با ایدههای خلاقانهاش از ورشکستگی نجات دهد.
«اسباببازیها» ملغمهای از لایو اکشن، کمیک بوک واقعیت مجازی است. اگرچه این فیلم از نظر مالی شکست خورد اما از نظر بصری فوقالعاده زیبا است و به همین دلیل هم نامزد اسکار کارگردانی هنری و طراحی لباس شد.
کارول زیبا (جولیان مور) در دریایی آرامشبخش از رنگهای بژ و پاستلی زندگی میکند. بخشهای زیادی از فیلم به سال 1987 مربوط است و در خانهای بزرگ و باشکوه با پالت رنگی خاکی به وقوع میپیوندد و استعاره و نشانهای از موفقیت است. حضور این پالت رنگی به اندازهای در خانه پررنگ است که وقتی با مبلمان سیاه خانه روبهرو میشویم احساس میکنیم فروشگاه مبل فروشی احتمالا رنگ اشتباهی را برای آنها فرستاده است.
به زودی کارل علائم عجیب و غریبی از نوعی آلرژی را نشان میدهد و مجبور میشود از پیلهاش خارج شود. «ایمن» نماهای زیادی از تابلوهای آرامشبخش را به مخاطب نشان میدهد و به سختی شامل موقعیتهای ناراحتکننده است. اتاق خواب کارل، سالن بدنسازی و مطب دکتر به شکل عجیب و غیر قابل توضیحی به رنگ صورتی است. در نهایت فضای داخلی فیلم بیانیهی قدرتمندی است که میگوید هر کاری که میتوانید انجام دهید تا دور خودتان یک پیله بسازید اما این حق طبیعت است که در نهایت آن را از بین ببرد.
ماجراهای «طوفان یخ» در دههی 70 میلادی به وقوع میپیوندد و طراحی صحنه و لباس فیلم به گونهای است که حس و حال آن دوران را به خوبی منتقل میکند. طراح داخلی به گونهای عمل میکند که روابط زناشویی نا به سامان و دوران بلوغ آزاردهندهی نوجوانهای داستان، حس و حال حومهی شهر و سردرگمی فرهنگی را به مخاطب نشان میدهد.
داستان دربارهی خانوادهای به ظاهر معمولی و خوشحالی است که برای گذراندن تعطیلات عید شکرگزاری به حومهی شهر میروند اما در این میان پدر خانواده با زنی که در همسایگیشان زندگی میکند به صورت پنهانی وارد رابطه میشود و دختر نوجوان خانواده هم که تازه به سن بلوغ رسیده با پسر همان زن رابطهی صمیمانهای برقرار میکند. این اتفاقات هر دو خانواده را با چالشهای جدی مواجه میکند.
فیلمهای سوفیا کوپولا معمولا به عنوان ضیافتی چشمنواز مورد تحسین قرار میگیرند. برای اثبات این ادعا به فضای نئونی «گمشده در ترجمه» (Lost in Translation) و فضای کیک مانند «ماری آنتوانت» (Marie Antoinette) فکر کنید اما زیباییهای بصری «خودکشی باکرهها» به عنوان نخستین اثر او آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت. فیلم که از رمانی به همین نام اثر جفری یوجینیدیز اقتباس شده است، سکون چوبی و روزهای مه آلود تابستانی حومهی شهر حوالی دههی 70 میلادی را به خوبی تصویر میکند. همه چیز شبیه یک عکس محو شده مملو از نور سفید خورشید و ساکن و بیحرکت است و از آن زمان تا به حال الهام بخش دهها موزیک ویدیو بوده.
فیلم ماجرای چند پسر جوان را دنبال میکند که به خواهرانی که در خانوادهای به شدت خشک و مذهبی زندگی میکنند، علاقهمند میشوند. تا این که در تابستان همان سال کوچکترین خواهر دست به خودکشی میزند و معمای بزرگی دربارهی مرگش به جای میگذارد.
باشکوه، متنوع و پراحساس. «در حال و هوای عشق» عاشقانهی کلاسیک وونگ کار وای یک گنجینه تمام عیار طراحی است. داستان دربارهی دو همسایهی هنگکنگی در سال 1962 است که متوجه میشوند همسرانشان با هم رابطه دارند و تصمیم میگیرند با یکدیگر وقت بیشتری را بگذرانند اما به هم قول میدهند رابطهشان شبیه آنها پیش نرود. طراحی داخلی فیلم مملو از طرح، رنگ، نور و بافت است. کاغذدیواریها و پارچههای باشکوه خانه با رنگ پوسته پوسته شده و بتن ترک خوردهی بلوک در تضاد قرار دارند و انعکاس دهندهی این فرضیه است که زیبایی روزگار عشاق داستان بالاخره با واقعیتهای موجود به پایان میرسد.
در این حماسهی تاریخی نفسگیر هیچ کمبودی وجود ندارد اما ژانگ ییمو با طراحی صحنههای مبارزهی آیرو دینامیک جلوهی منحصربهفردی به فیلم میدهد؛ مثلا صحنهی مبارزهی دو زن در جنگلی مملو از برگهای پاییزی زرد که در نهایت به رنگ قرمز درمیآید یکی از شاخصترین نمودهای این طراحی صحنهی بینظیر و فکر شده است. نماهای گسترده از ارتش و شمایلنگاری پرشکوه چینی با پالتهای رنگی فیلمبرداری شدهاند که با گذشت زمان تغییر رنگ میدهند و به طیفهای رنگی خاکستری، زرشکی، آبی و سبز تبدیل میشوند که هر کدام نشان دهندهی تغییر در روایت است.
امپراتور چین سه دشمن سرسخت با نام های مستعار آسمان، شمشیر شکسته و برف پرنده دارد که روزگار را به کامش تلخ کردند و او آرزو میکند بتواند آنها را از سر راه بردارد تا این که پس از چند سال مرد ناشناسی هر سهی آنها را میکشد و برای گرفتن جایزهاش نزد امپراتور میرود اما امپراتور تصور میکند مرد قصد گرفتن جانش را دارد.
فیلم درام «دور از بهشت» داستان یک زن خانهدار در ایالت کنتیکت در دههی 50 میلادی را دنبال میکند که بعد از چند سال زندگی زناشویی متوجه گرایش جنسی متفاوت همسرش میشود و از شوک این ماجرا به باغبان آفریقایی- آمریکایی که در خانهشان کار میکند، جذب میشود. فیلم از دو جهت شگفتانگیز است اول از همه این که تصویر باشکوهی از زنان در دههی 50 میلادی ارائه میدهد و دوم این که طراحی صحنه آن به شکل شگفتانگیزی جذاب است. دکور آرامشبخش خانه در کنار شاخ و برگهای پاییزی فضای خارجی، طراحی صحنهی «دور از بهشت» را به یکی از المانهای اصلی فیلم تبدیل کرده است. محیط باشکوه فیلم، نتیجهگیری نهایی داستان را ویرانگرتر میکند؛ شکوه و جلالی بیحاصل در جامعهای که هیچ گزینهای خارج از جریان اصلی را قبول ندارد.
نام تام فورد در صنعت مد مترادف با زرق و برق و احساسات رمانتیک است؛ با این اوصاف طبیعی است که ستاره واقعی نخستین فیلمش یک خانهی باشکوه و پرزرقوبرق باشد. در این خانه یک استاد دانشگاه زندگی میکند که در سوگ از دست دادن شریک زندگیاش قصد خودکشی دارد اما تصمیم میگیرد برای تسکین غمش با یکی از دانشجویانش وارد رابطه شود.
فضای پرزرقوبرق و آرامشبخش فیلم در نهایت باعث میشود آن چه بر سرش میآید برای مخاطب به یک تراژدی تمام عیار تبدیل شود. ما در خلال مبارزهی او برای به دست آوردن آن چه از دست داده، متوجه میشویم قلب او واقعا شکسته و ترمیمی برایش نیست.
فیلم لوکا گوادانینو برای طرفداران مد، غذا و معماری به یک اندازه لذت بخش است و به معنای واقعی کلمه از نظر زیباییشناختی همه چیز دارد. ماجراهای فیلم در یک ویلای فوق لوکس در میلان به وقوع میپیوندد و همسر یک تاجر ثروتمند (تیلدا سوئینتن) را دنبال میکند که به شریک تجاری پسرش که یک آشپز جوان و فقیر است دل میبازد. سوئینتن در لباسهای فاخر و فضاهای به شدت شیک و چشمنواز، از حس عشق به اضطراب و تراژدی میرود. این فیلم پرزرقوبرق و چشمنواز مملو از سکانسهایی است که احساس واقعی زندگی در یک خانهی اشرافی را به خوبی منتقل میکنند.
وس اندرسون به توجه به جزئیات، تصاویر کارت پستالی و طراحی صحنه و لباس عجیب غریب معروف است و آثار او بسته به دیدگاه شما میتواند بیش از حد شلوغ یا جذاب یا هر دو مورد باشد. «هتل بزرگ بوداپست» به اندرسون اجازه میدهد از تجملگرایی نهایت لذت را ببرد و آن را با سلیقهی خاصش ترکیب کند؛ نتیجه یکی از زیباترین و خوش رنگ و لعابترین فیلمهای چند سال اخیر است. در این هتل قدیمی اروپایی میتوانید هر وسیلهی تزئینی وینتج و خاصی که فکرش را بکنید را به راحتی پیدا کنید و از همنشینی آنها کنار یکدیگر غرق لذت شوید. سکانسهایی مثل سفر با قطار، بازدید از املاک، زندان و … با جزئیات تمام تصویر شدند به یک تابلوی نقاشی تمام عیار شباهت زیادی دارند.
«هتل بزرگ بوداپست» در آستانهی جنگ جهانی دوم به یکی از بزرگترین تفریحگاههای اروپایی تبدیل شده که میزبان افراد ثروتمند زیادی از گوشه گوشهی دنیا است. یک مهماندار (رالف فاینز) و شاگردش همهی تلاششان را میکنند که خدمات هتل بینقص باشد. تا این که یکی از مهمانان ثروتمند به صورت اتفاقی میمیرد و تابلوی باارزشی را برای مهماندار به جای میگذارد. همین اتفاق ظن پلیس را به سمت او میبرد و به عنوان متهم به قتل دستگیر میشود. او در ادامه باید بیگناهیاش را ثابت کند.
«پلنگ سیاه» یک فیلم اکشن و ماجراجویی شیک و جهانی است که بر اساس یکی از کمیکهای محبوب مارول ساخته شده است اما این طراحی لباس پیچیده، معماری چشمنواز و تکنولوژیک واکاندا است که نفس را در سینه حبس و هیجان فیلم را دو چندان میکند. ماجراهای فیلم در امتداد «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» (Captain America: Civil War) قرار دارد و پادشاه ت چالا (چادویک بوزمن) را دنبال میکند که پس از بازگشت به واکاندا متوجه میشود دو تن از قویترین دشمنانش باهم متحد شدند و میخواهند پادشاهیاش را نابود کنند. ت چالا و خانوادهاش به دلیل دسترسی به ثروتی افسانهای به انواع و اقسام ابزارها وسایلی مجهز هستند که نشان آنها را فقط میتوان در آینده گرفت. طراحی صحنه و لباس «پلنگ سیاه» تا اندازهای از لباسهای سنتی آفریقایی، طراحیهای ایو سن لورن و فیلم «ماتریکس» (The Matrix) الهام گرفته است.
پلنگ سیاه در نهایت برندهی سه جایزهی اسکار بهترین طراحی لباس، بهترین طراحی صحنه و بهترین موسیقی شد که نشان میدهد میتوان بعضی از هیجانانگیزترین کارهای بدلکاری در سینمای مدرن را به کمک چرخ خیاطی، چاپگر سه بعدی و صد البته مقدار زیادی تخیل به سرانجام رساند.
یکی از املاک ژاکوبین قرن هفدهمی محلی است که در آن اما استون و ریچل وایس برای جلب نظر ملکه آن (الیویا کلمن) در حال فتنهگری، دسیسه و رقابت با یکدیگر هستند. «سوگلی» یکی از زیباترین و صد البته باشکوهترین فیلمهایی است که به ماجراجوییهای امپراتوری انگلیس میپردازد؛ دیوارها پوشیده از کاغذدیواریهای طرح دار فاخر و تابلوهای با ارزش و چشمنواز هستند و از همه مهمتر در اتاق خواب ملکه آن یک تخت خواب مجلل و فوقالعاده بزرگ قرار دارد که میتواند مثل یک زمین فوتبال عمل کند. در سمت دیگر لباسهای فاخر و پرچینی را داریم که عمدتا به صورت مونوکروم و تک رنگ هستند که تاریکی اولیهی شخصیتهای فیلم را به خوبی منعکس میکنند و از لباسهای معمول و پرزرقوبرقی که در فیلمهای مشابه استفاده میشوند، در منعکس کردن احساسات بهتر عمل میکنند.
ماجراهای «سوگلی» در اوایل قرن هجدهم میلادی و دورهای میگذرد که انگلیس و فرانسه با یکدیگر سر جنگ داشتند. در این دوره ملکه آن (الیویا کلمن) به عنوان یکی از ضعیفترین و بیکفایتترین ملکههای انگلستان بر تخت پادشاهی مینشیند اما او که توانایی کنترل امپراتوری را ندارد دوست صمیمیاش سارا چرچیل (ریچل وایس) را مسئول رسیدگی به امور میکند. بعد از چند وقت سارا به خدمتکاری به نام ابیگل (اما استون) آشنا میشود و به دلیل کفایتی که از خودش نشان میدهد، تصمیم میگیرد از او حمایت کند؛ فارغ از این که ابیگل سودای رسیدن به قدرت را در سر میپروراند.
هنر معماری به ندرت در قلب یک فیلم وجود دارد و حتی در آثار کمتری روح آن را تشکیل میدهد و این مورد تنها یکی از دلایلی است که «آخرین مرد سیاهپوست در سانفرانسیسکو» را به اثری قابل توجه برای علاقهمندان به معماری تبدیل کرده است. فیلم ماجرای مرد سیاهپوستی را دنبال میکند که در دل سانفرانسیسکویی که چه از نظر شهری و چه از نظری فرهنگی در حال پوستاندازی است به دنبال پس گرفتن خانهی ویکتوریایی دوران کودکیاش است.
فیلم با دستمایه قرار دادن تغییرات سریع شهرها باعث میشود ارزش واقعی فضای خانگیمان را دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم و هویتمان و ارتباط آن با محیطی زندگی را یک بار دیگر بررسی کنیم.
منبع: دیجیکالا مگ
معماری این 10 فیلم قطعا شما را میخکوب میکند!
خاصترین چیدمانهای سینمای ایران