خیلی سال از زمانی میگذرد که فضای سنتی خانه مادر و مادربزرگهایمان بوی زندگی میدادند و کودکی شیرین ما نیز در همان حال و هوای نوستالژیک سپری شده است. حالا مدرنیته توانسته است افسار زندگی بسیاری از ما را در دست بگیرد و سادگی و صمیمیت را از زندگیهایمان بدزدد و به بیرون براند. اما هستند کسانی که هنوز هم نتوانستهاند با تجدد و مدرنیته خو بگیرند و همان فضای اصیل خانههای ایرانی را ترجیح میدهند. در فیلمدکور این هفته از چیدانه برای بازگو کردن المانهای یک خانه ساده و سنتی فیلمی بهتر از «من ترانه 15 سال دارم» نیافتیم. پس با ما همراه باشید تا فضای یک خانه قدیمی ایرانی را با هم بررسی کنیم.
فیلم «من ترانه …» روایتی از زندگی یک زن است، کسی که شاید نام بزرگانه و دهانپرکن «زن» را یدک بکشد اما در پسزمینه دخترکی معصوم است که ناملایمات زندگی برای توان او زیادی بزرگ هستند. او برای داشتن سادهترین حقوق خود و فرزندش مبارزه میکند، با تمام مشکلات میجنگد تا به ریتم یک زندگی نرمال دست پیدا کند. او نمادی از دفاع از قوانین فردی و درونی است و رسول صدرعاملی در سالی که ساخت فیلمش را آغاز کرد شاید نمیدانست که تا سالیان سال اثر او تازگی گذشته را حفظ خواهد کرد.
«من ترانه پانزده سال دارم» شبیه به یک بازی تکنفره است. از میزانسنهای پیچیده و کادربندیهای نامأنوس خبری نیست. اغلب نماها تکنفره و یا نهایتا دونفرهاند. کسی در میان کادر ایستاده و رو به ما صحبت میکند. او داستان پرپیچ و خم زندگیاش را برایمان بازگو میکند تا ما را با مفهوم «قوی بودن یک زن در جامعه» آشناتر کند. ترانه قابلیتهایش را با قدرت تمام نشانمان میدهد و نمایش و گسترش مهمترین وجه زندگی او، یعنی تنهایی، در هیچ دقیقهای از فیلم از قلم نیفتاده است. شاید در سال 1380 که هنوز فضای سنتی و مردسالارانه بر جامعه حاکم بود و زنها قدرت چندانی برای خودنمایی نداشتند ساختن این فیلم به نوعی تابوشکنی به شمار میآمد، هرچند که برخلاف برخی نقدهای مغرضانه و تاخت و تاز برخی سینماگران به رسول صدرعاملی، فیلم او توانست حق مطلب را درمورد مقوله «زن در جامعه» به خوبی ادا کند.
ترانه دختری 15 ساله است، پدر او در زندان بوده و ترانه به همراه مادربزرگش در یک خانه قدیمی زندگی میکند. او دختری شاد و عاقل است که از فراز و نشیب زندگی درسهای بزرگی گرفته و تلاش میکند تا در برابر ظلمهایی که جامعه در حق یک زن تنها روا میدارد بایستد و مبارزه کند.
مشاهده بیشتر
کارگردان
نویسنده
بازیگران
فیلم با این سکانس آغاز میشود. ترانه (ترانه علیدوستی) که از نظر نگارنده تنهاتر از تمام نوجوانهای تاریخ سینمای ایران است در دالانی دراز، مخوف و بینور، استوار و تنها قدم برمیدارد. طراح صحنه میخواهد به ما بگوید که این راهروی تاریک استعارهای از مسیر سخت و ترسآور زندگی ترانه است. پدر ترانه در زندان و مادرش زیر خروارها خاک است و این خود اوست که باید در برابر ناملایمات کمر خم نکند و تاب بیاورد.
خانه اول ترانه جایی است که به همراه مادربزرگ پیرش در آنجا زندگی میکند. خانهای کاملا ایرانی و سنتی که به سبک باصفای مادربزرگهای قدیمی چیده شده است. درست است که این خانواده متعلق به طبقه پایین جامعه هستند اما خانه آنها و نوع چیدمانش بسیار باصفا در نظر گرفته شده است. این حرارت و صمیمیت در فضا را مدیون گل و گلدانهایی که تمام گوشه و کنار خانه را پوشانده و جزئیات تزئینی بسیاری هستیم که تیم طراحی صحنه با ریزبینی آنها را در کنار هم چیده است.
ترانه محصل است. او فقط یک دختربچه 15 ساله است که درگیر اتفاقات بزرگانه میشود. خیلی زود ازدواج میکند، مادر میشود، رها میشود و با تمام جامعه و حرف و حدیثهایش میجنگد و سرسختی میکند تا به مخاطب بگوید که هیچ دختری برای خوشبخت بودن نباید منتظر آمدن یک مرد بماند، انگار کنید که او رو به دوربین با تمام زنان و دختران سرزمینش صحبت میکند و میگوید که من به تنهایی جنگیدم و خوشبخت شدم، شما هم میتوانید. اما طراح صحنه این تنهایی را چطور به رخ بیننده کشیده است؟
اتاق خواب ترانه در سکانسهای متعدد و از زوایای مختلف نشان داده میشود. اینجا اتاق دختری پرشور است که چیزهای زیادی از زندگی میخواهد. اتاق پررنگ و لعاب ترانه که از هر المان کوچک و بیاهمیتی برای زیباتر کردنش استفاده شده ما را با یک شخصیت آرزومند و امیدوار روبرو میکند. قاب عکسهای خانوادگی روی دیوار اتاق اهمیت مفهوم خانواده را به بیننده گوشزد میکند و عروسکی که گوشه تخت ترانه جا خوش کرده و تا آخر فیلم هم با ما میآید نشانهای از بعد کودکانه ترانه است. او هنوز به مقدار کافی بزرگ نشده و زمانی که با ظلم و اجحاف زمانه و آدمهایش روبرو میشود به اتاقش پناه میبرد و عروسکش را در آغوش میگیرد. او آسیب میبیند، اشک میریزد، مورد تهمت قرار میگیرد، اما هنوز شجاع است و بیرون از این اتاق میجنگد تا آنطور که میخواهد زندگی کند.
در نهایت وقتی مادربزرگ پیر از دنیا میرود ترانه کاملا تنها و درمانده میشود. در خانهای که دیگر مادربزرگ نیست صفایی هم نیست و قابها و کادربندیها طوری انتخاب شدهاند که خانه افسرده و دلگیر جلوه کند. برخلاف آن که وقتی مادربزرگ زنده بود و در این خانه شور زندگی در جریان بود اما حالا آجر به آجر این خانه گواهی میدهند که دیگر خبری از رنگ و شادی نیست و روزهای سختی در انتظار ترانه است. روایت فیلم در فصل زمستان اتفاق میافتد و نمایش حیاط نمگرفته و آسمان همیشه ابری هم ناخودآگاه سرمای غمانگیزی را به فضای فیلم تزریق میکند.
سرانجام ترانه تصمیم میگیرد که از این خانه برود و اتاقی مستقل اجاره کند. حالا دیگر این خانه خانه واقعی ترانه است، اتاقی که تمام شخصیت و روحیات او را به بیننده انعکاس میدهد. حالا ترانه تصمیم گرفته که به جای غصه خوردنهای بینتیجه دست بر زانو بگذارد، بلند شود و حق خود را از چنگال زندگی بیرون بکشد. او میخواهد فردیتش را به رخ بکشد بنابراین خانه او دوباره رنگ و لعاب میگیرد. از پردههای رنگارنگ و گلدار گرفته تا کاغذ دیواری اتاق و فرش کهنه قرمزرنگ و تزئینات ریز و درشت، همه و همه فضایی امیدبخش را در ذهن بیننده تداعی میکنند و امضایی هستند پای شناسنامه یک خانه ایرانی. گرمای این اتاق کوچک را به جز لبخندهای امیدوارانه ترانه و صدای زندگیبخش کودک شیرین او، یک بخاری کهنه قدیمی تامین میکند.
در میانههای فیلم حیاط کثیف و بهمریخته خانه ترانه را میبینیم و حوضی که لجن گرفته و در اثر برگریزان درختها تصویر ناراحتکنندهای را ایجاد کرده است، این قاب ملالآور و دلمرده درست در همان بخشی از داستان نمایش داده میشود که ترانهای که تنها 15 سال دارد و به اندازه سالیان دراز رنج کشیده ، باردار است، هیچ پشت و پناهی ندارد و چارهای جز قوی بودن نیز ندارد. نگاه مداوم و نگران او به این حیاط آشفته که قابی کوچک از زندگی آشفته اوست این تنهایی و بیکسی را بیشتر به چشم مخاطب میآورد.
طاقچه قدیمی اتاق ترانه نمایشگاهی از خاطرات گذشته است. در آلبوم خاطرات ترانه هیچ نشانی از نظم و تقارن نمیبینیم، او به شکلی ناشیانه سعی کرده تا تمام اسباب و اثاثیه قدیمی خانه مادربزرگ را در دکوراسیون اتاقش جا بدهد، اینها شناسنامهای هستند بر هویت فردی ترانه، فردیتی که او در تمام طول فیلم از آن در برابر هجوم اجتماع و فشارهایش دفاع میکند.
هرچه به انتهای فیلم نزدیکتر میشویم ترانه قویتر و سرسختتر از پیش درمیابیم. او حالا دختر سرگشته و نگران ابتدای فیلم نیست، دیگر از آن حیاط مخوف، از پسرک مزاحم همسایه، از باد و باران و هیچ ناملایمت دیگری نمیترسد. درست است که هنوز عروسک گوشه تختش به ما میگوید که ترانه همان دختر کوچک معصوم است که میشناختیم، اما حالا او بزرگتر از عددی است که در شناسنامهاش درج شده، حالا این عروسک متعلق به دختر ترانه است تا او نیز مانند مادرش در عین کودک بودن سرسخت، صبور و بزرگوارانه زندگی کند.
اگر این مطلب را دوست داشتید مقالات زیر را نیز بخوانید: