تهران دهه 40 را شاید سخت بتوان باور کرد. از آن جهت که تمام عناصر هنری قبیل از معماری، موسیقی، سینما و … در کنار هم به یک هارمونی بیمثال دست یافته بودند. دورانی که سرآغاز مدرنیزاسیون تهرانیست که امروز میبینیم.
آب کرج، بلوار الیزابت یا بلوار کشاورز کنونی زمانی جزو تفرجگاههای مردم تهران بود. تابستانها از گرما به آنجا پناه میبردند و در فصول خنکتر از زیباییهای منطقه استفاده میکردند. با تاسیس دانشگاه تهران این بلوار رونق بیشتری پیدا کرد. در سال 1336 شهراداری وقت تهران، طرح بلوار 1700متری را شروع و پس از گذشت دو سال این بلوار به مدرنترین بلوار تهران تبدیل شد. از اسفند 1339 با سفر 10وزه ملکه انگلستان، این بلوار به الیزابت تغییر نام پیدا کرد. از پارک لاله ، برجهای سامان تا بیمارستان های پارس، آریا، ساسان و هزار تخت خوابی. از بوتیک پلنگ صورتی تا کوچینی سر خیابان کاخ یا فلسطین امروزی؛ همه و همه معدن خاطرات هستند.
سال 144 ویدا قهرمانی، سوپراستار سینمای آن سالها به همراه همسرش تصمیم به تاسیس کوچینی میگیرند.کوچینی با معماری خاص و آرتدکویی مشهور میشود. سام گیوراد درباره کوچینی میگوید: یکی از ویژگیهای «آرت دکو» این است که در متریال محدودیتی وجود ندارد.
.jabeh_embed_frame{position:relative; overflow: hidden; padding-top: 56.25%;} .jabeh_embed_frame iframe {position:absolute;top:0;left:0;width:100%; height:100%;border:none; min-height: 100% !important;}
دامنه این گستردگی از آبنوس تا پوست گور خر و حتی از آلومنیوم تا مروارید و صدف. زیباییشناسی آرت دکو با نگاه اورینتالی، تمهای اساطیری شرق از چین و مصر و ایران تا مرکز آفریقا را با فرمهای برخاسته از کوبیسم به ترکیب پرکنتراست از رنگها بدل میکند. فضای ورودی کوچینی مصداق بارز این سبک است. ظاهرا نام معمار این بنا «ادموند» بوده که اطلاعات چندانی از او در دسترس نیست. در دهه 60 میلادی، این جریان دوباره محبوب میشود و کوچینی با الهام از همین سبک برپا میشود. تم اصلی کوچینی پوست سفید و سیاه گورخر است که از همان بخش اساطیری آرت دکو نشات میگیرد.
قهرمانی و همسرش برای کوچینی به سراغ یک گروه موسیقی جوان میروند. پس موزیسینهای این گروه را گروه بلککتز متشکل از حسن شماعیزاده، منوچهر اسلامی، مرتضی کفایی، محمد اوشال، فرهاد مهراد، ابی، شهرام و شهبال شبپره تشکیل دادند. سرپرستی گروه با شهبال بود و او نخبگان زمانش را دور هم در بلک کتز جمعآوری کرد.
البته بدون شک نابغه این گروه را میتوان «فرهاد مهراد» دانست. پسری با موهای فرفری که ویدا قهرمانی او را در جایی مشغول نواختن گیتار دیده بود. فرهاد به کوچینی میآید و با شهبال و گروه دیدار میکند. او که فقط موزیک خارجی میخوانده قطعهای از ری چارلز را با پیانو و آوازش اجرا میکند و درام شهبال نیز هم همراه میشود. افراد حاضر از این اجرا متحیر میشوند. از اینکه آهنگ بدون توقف اجرا شد و فرهاد بدون ذرهای تفاوت کار ری چارلز را خواند. پس همینسبب شد که شهبال و فرهاد با هم استارت بزنند و همکاری هشت ساله خود در کوچینی را شکل دهند.
از فرهاد مهراد به عنوان یک نابغه یاد میکردند. نابغهای که در کوچینی رشد کرد و تبدیل به یکی از ستونهای موسیقی آن سالها شد. موسیقی فرهاد هنوز هم زنده است. در روزهای اوج ترانه، شهیار قنبری، ترانهسرای مشهور که شبهای کوچینی را دیده بود با فرهاد و اسفندیار منفردزاده به سراغ «جمعه» میروند. آنها آدمهای جمعههای خونچکان بودند و فکر میکردند که برای کوچ شبهنگام وحشت پلی به آینده میسازند. اسفندیار منفردزاده، ترانه شهیار را به همراه شهبال از کوچینی به استودیو طنین میبرد و ساعت 3 بامداد با صدای فرهاد ضبط میکند! در پیروزی ترانه نوین هم ردپای کوچینی دیده میشود و البته عاشقانهای که طی دوره هشت ساله فرهاد در کوچینی از 1344 تا 1352 پیوند خورد. در سالهای دهه پنجاه دو فیلم سینمایی نیز از ایرج قادری با نامهای بیقرار و برادرکشی در فضای کوچینی ضبط شد. دلیل قادری هم ادای دین به کوچینی و افرادش بود.
اقتصاد شکوفا شده دهه 40، سرخوشی جوانان کم سن و سال بروزیافته آن سالها، لذت تجربه نشده مکانهایی سرشار از رنگ موسیقی، همزیستی شبانه با رنگ و بوی غربی، با هزاران خاطره ریز و درشت نسل جوانان تازه نفسی که امروز پیر شدند و یا در میان ما نیستند…کوچینی با فرهاد و بلککتز و ابی بخش مهمی از خاطرات گرد گرفتهی این شهره. از معماری متفاوتش تا صدای رسای جوانان خوش صدا و موسیقی بلندش.
پایان کوچینی به مانند تمام پاتوقهای مشابه با آغاز انقلاب همراه شد و با مصادره بنیاد مستضعفان در سالهای 60 و 70 در آن مکان تالار عروسی بنا کردند و در سالهای اخیر هم سفرهخانهای شد در تقاطع بلوار کشاورز و خیابان فلسطین. میراث کوچینی با صدای پیانوی فرهاد، فریاد بلند ری چارلز، درام شهبال و آواز ابی در دالانهایش ماندگار شد که سالیان سال زمزمه لبان جوانان بیست و چندساله دهههای 40 و 50 بود.
داستانی که روایت شد، خوانشی بود از قسمت ششم «رادیو نیست» که به ماجراهای یکی از پاتوقهای محبوب جوانان قدیم پرداخته بود. این مطلب به صورت سریالی منتشر خواهد شد و در ادامه به سراغ مکانهایی خواهیم رفت که از دیدهها محو شدند اما در دلها جاویدانند.