شاید یکی از سختترین و پرچالشترین آثار سینمایی ایران، فیلمهایی هستند که برهههای تاریخی قدیم و روزگاران گذشته را به تصویر میکشند. طراحی صحنه و لباس و دقت و ظرافت در انتخاب لوکیشنها و دیالوگها باید طوری باشد که بیننده را به حال و هوای گذشته ببرد، زیرا در کشور ما سینمادوستان و فیلمبازها بسیار باهوش و نکتهسنج هستند و با کمی انحراف در فضاسازی ممکن است باورپذیری قصه برای مخاطب از دست برود. در این هفته از فیلم دکور چیدانه به سراغ اثری از بهرام توکلی رفتهایم. طراحی صحنه فیلم «غلامرضا تختی» مربوط به دوره پهلوی دوم است و در این مطلب قصد داریم کمی معمارانهتر به آن نگاه کنیم. پس با ما همراه باشید.
.jabeh_embed_frame{position:relative; overflow: hidden; padding-top: 56.25%;} .jabeh_embed_frame iframe {position:absolute;top:0;left:0;width:100%; height:100%;border:none; min-height: 100% !important;}
فیلمهای مستندگونه که روایتی از زندگینامه اشخاص هستند بایستی کاملا صادقانه و امانتدار ساخته شوند و هیچ تحریفی در قصه صورت نگیرد. به همین دلیل کارگردان اینگونه آثار پیش از این که شروع به تولید کنند باید اطلاعات و مطالعات دقیقی از تمام جنبههای زندگی سوژه موردنظر داشته باشند تا با دست پر پروژه ساخت و تولید را استارت بزنند. در ابتدای فیلم «غلامرضا تختی» بهرام توکلی تکلیفش را با مخاطب یکسره کرده است: «هیچکس نمیتواند ادعا کند که همه چیز را درباره غلامرضا تختی میداند». این جمله دیالوگی از فیلم است و احتمالا صادقانهترین دیالوگ فیلم هم باشد. مای بیننده از کودکی تختی کتاب زندگی او را ورق میزنیم تا به لحظات پایانی زندگی و مرگ جهان پهلوان میرسیم، اما چه کسی به قطع میداند که تختی خودکشی کرده است یا عوامل حکومتی او را به قتل رساندهاند؟ بهرام توکلی در همان ابتدای فیلم دیالوگ صادقانه و هوشمندانه خود را نقض کرده و با یک پایانبندی قاطعانه و دراماتیک، تختی فیلم را وادار به خودکشی کرده است.
سراغ موضوعی مانند تختی رفتن خود به خود برای هر ایرانی مسالهای مناقشه برانگیز است، زیرا همه ما از تختی تنها خصلت بزرگمردی و جهانپهلوانیاش را دیده و شنیدهایم و آوازه بخشندگی و مرام و مسلکش به گوشمان رسیده است. اما تختی چطور تختی شد؟ از آن کودکی جهنمی و محلههای زاغهنشین جنوب شهر و با آن همه تحقیر و سرکوب استعداد، چگونه چنین بزرگمردی سر برآورد و عاقبتش چه شد؟ اینها ابهاماتی هستند که هیچ نسلی پاسخ روشنی برای آن ندارد و فیلم بهرام توکلی هم از پاسخ به این سوالات عاجز مانده، زیرا به جای رویکردی شجاعانه، موضعی محتاطانه را برگزیده است.
فیلم به صورت سیاه و سفید و به سبک فیلمهای دهه چهل و پنجاه ساخته شده است. شاید بهرام توکلی قصد داشته با این شیوه حالت مستندگونه فیلم را برجستهتر نشان بدهد، شاید هم با جمع بستن نمای سفید و سیاه شخصیت تختی در زندگی شخصی و اجتماعیاش سعی میکند ما را مجاب کند تا تختی را نه یک ابرمرد همه چیز تمام و کاراکتری مطلقا سفید و نه یک فرد ضعیف و درمانده، بلکه او را خاکستری ببینیم.
مشاهده بیشتر
فیلم «غلامرضا تختی» واگویهای از سیر زندگی این قهرمان ملی است از کودکی تا مرگ! در این فیلم سعی شده است تا هم به زندگی اجتماعی و مردمی تختی پرداخته شود و هم زندگی شخصی و خانوادگی او به چالش کشیده میشود. آنطور که از فیلم برمیآید تختی در زندگی خانوادگی چندان موفق نبود، خانواده و دوستان و نزدیکانش از او گلهمند بودند زیرا تمام دغدغه تختی عبارت بود از رفع مشکلات و معضلات مردمی که هرکدام بنا بر امیدی به او مراجعه میکردند تا گره از کارشان بگشاید. همین مساله باعث شده بود تا تختی از پرداختن به خانواده و بها دادن به آن غافل بماند. هرچند بهرام توکلی به هر برهه از زندگی تختی تنها گوشه چشم کوتاهی انداخته و از آن عبور کرده و بیننده هنوز کودکی تختی را هضم نکرده وارد مرحله نوجوانی و با سوالات و ابهامات بیشتری وارد مرحله جوانی و سپس مرگ او میشود. کارگردان حتی از تمام مراحل زندگی تختی به سراغ کمخطرترین بخشهای آن میرود تا مجبور نباشد برای نمایش دادن خیلی چیزها ریسک زیادی خرج کند. اما از همه اینها گذشته مرور زندگی این پهلوان بزرگ که نقل جوانمردیهای او از گذشته تا به امروز سینه به سینه چرخیده است خالی از لطف نیست.
کارگردان
تهیهکننده
نویسندگان
طراح صحنه
بازیگران
در همان ابتدای فیلم وقتی تختی را در حال داخل شدن به هتل آتلانتیک میبینیم چشممان به گذرها و خیابانهای طهران قدیم میخورد. شاید خیلی از ما دوست داشته باشیم به آن دوران بگردیم و زندگی در این خیابانهای خلوت و در میان این ساختمانهای باشکوه را تجربه کنیم. سکانسهای ابتدایی فیلم در شهرک غزالی فیلمبرداری شده است. از این شهرک هنوز هم بوی علی حاتمی به مشام میرسد، زیرا این کوی و برزن و این ساختمانها در سال 1358 با همت علی حاتمی و به کمک معمارهای پرآوازه ایتالیایی و فرانسوی بنا شد تا ماکتی باشد از حال و هوای تهران قدیم.
با قدم گذاشتن در این خیابانهای ساختگی میتوانید به دوران پهلوی برگردید، یعنی آن برهه از تاریخ که جهان پهلوان در آن میزیست، زمانی که پدربزرگها و مادربزرگهایتان به چشم دیدهاند. در نگاه اول حس میکنید که کوچهها، خیابانها، مغازهها و حجرهها همانهایی هستند که نمونه عینی اکثرشان همین حالا هم در تهران واقعی وجود دارند. در این شهرک حد و مرز جغرافیایی را میشکنیم و با عبور از گذر کوچکی در لالهزار یکباره وارد خیابان تخت جمشید و هتل آتلانتیک میشویم، جایی که در اتاق 23 آن هنوز هم در و دیوارها گواه مرگ پهلوان ایران را میدهند.
در شهرک سینمایی محله خانیآباد هم بازسازی شده است. بعد از مسجد معروف محله سردر زورخانه گردان خودنمایی میکند که غلامرضا تختی کشتی را در آن آغاز کرد و مرحوم علی حاتمی آن را ساخت تا در فیلم «جهان پهلوان تختی» از این لوکیشن استفاده کند، اما صدحیف که ساخت آن فیلم برای همیشه ناتمام ماند.
سکانسهایی که از کودکی تختی در فیلم به تصویر کشیده شده بسیار عجیب و غریب است. یک کودک پابرهنه، کثیف و بدون لباس در یک محله زاغهنشین پر از چادرهای خاکی که بیشتر شبیه به جهنم است تا یک محله مسکونی! کارگردان با این تصاویر بخشی از خانیآباد قدیم را به ما نشان میدهد. عدهای معتقدند که توکلی برای خلق چنین فضای تکاندهنده و دلهرهآوری کمی اغراق کرده و چنین زاغهنشینی در خانیآباد هیچوقت وجود نداشته است، اما شاید کارگردان ترجیح داده خیلی هم به تاریخ وفادار نباشد تا بتواند اهداف داستانی خود را پیش ببرد: فضایی پر از کثافت و خشونت که سیاه و سفید بودن تصاویر دلهره و اضطراب مخاطب را هنگام تماشای آن چندین برابر میکند. اما منطقا کودکی که در چنین فضایی بزرگ میشود پر از عقده و تندخویی خواهد بود، اما چطور تختی با چنین کودکی وحشتناکی در میان یک باتلاق انسانی در بزرگسالی به پهلوانی مردمدار و بزرگمنش تبدیل میشود؟ شاید بهرام توکلی در این مورد یک توضیح به ما بدهکار است!
خانه کودکی تختی یک بنای فرسوده و کاهگلی است در انتهای یک کوچه تنگ و ترش، تیپیکال منازل جنوب شهری در تهران قدیم که البته خیلی هم شباهتی به خانههای شهری ندارد. در این خانه چندین خانواده با هم زندگی میکنند، هرکس در گوشه و کناری از خانه به کار خود مشغول است، یکی آشپزی میکند، یکی به مرغ و خروسها غذا میدهد، دیگری با جمع کردن هیزمها سرگرم است و خلاصه در این شلوغی هرکس ساز خودش را میزند. فانوسهایی که به در و دیوارهای حیاط و داخل خانه آویزان است و چراغهای نفتی نوستالژیک روی طاقچه به ما میگوید که در تاریکی شب همین فانوسها و چراغها هستند که به فضای خانه روشنی میبخشند و لامپ و برقی در کار نیست. دور تا دور اتاقها پشتی و بالشت و متکا چیده شده و جلوی آن گبهها و جاجیمهای سنتی قرار دارد تا مهمان هنگام نشستن احساس راحتی بیشتری داشته باشد. آشپزخانه یا همان مطبخ قدیمی آن، فضایی دودزده و خالی از رنگ، پر از ظرف و ظروف کهنه و دبهها و کوزههای سفالی پر از شیر و ماست و ترشی محلی است. تختی در چنین فضایی رشد کرده، بدون امکانات، بدون هیچگونه تجمل و با کولهباری از مسئولیتهای سنگین زندگی.
پس از این که غلامرضا معروف شده و کمی دستش بازتر میشود به یکباره میبینیم که خانواده او در یک خانه جدید ساکن میشوند و به محلهای بالاتر میروند. در همان نگاه اول متوجه میشویم که در این خانه همهچیز نوتر و تر و تمیزتر است و اهالی خانه هم از آن حال و هوا درآمده و شیکتر و اتوکشیدهتر شدهاند، هرچند که باز هم با خانهای سنتی و پر از خردهریز و خرت و پرت مواجهیم. دور تا دور حیاط اتاقهای متعددی قرار دارند که این موضوع نشان از شیوه معماری سنتی و قدیمی ایران است. همان ساختار معروف یک حوض در وسط حیاط و تعدادی اتاق که دور تا دور چیده شدهاند و من و شما تقریبا در همه فیلمهای دهه 40 و 50 حداقل یکی از آنها را میبینیم.
اگر سنتان قد بدهد و دکوراسیون قدیمی خانه مادربزرگهایتان را به خاطر بیاورید حتما به همراه آن بطریها و شیشههای آبغوره پشت پنجره، آینه و شمعدانهای برنزی روی طاقچه، رختخوابهای بلند گوشه اتاق که شیرینترین محل بازی ما بچهها بود، بوفههای چوبی که از اسباب و وسایل تزئینی نه چندان گرانقیمت پر میشد و تابلوها و دیوارکوبهای سنتی و قدیمی را هم به یاد خواهید آورد. اینها همه تزئیناتی است که در خانه جدید خانواده تختی به چشم میخورد.
شاید برایتان جالب باشد اما این همان خانهای است که دکتر مصدق سالهای سال در آن حبس بود. پس از کودتای 28 مرداد، محمد مصدق به این قلعه که به قلعه احمدآباد معروف بوده و از توابع استان البرز است تبعید شد و تا پایان عمر زیر نظر ساواک در این مکان زندگی کرد. او در این روستا جز با خانوادهاش حق ملاقات با هیچکس دیگر را نداشت و در سکانسی از فیلم هم میبینیم که گفتگوی خود با غلامرضا تختی را طی رد و بدل کردن نامههایی پی میگرفت. ساختمانی که در وسط این باغ قرار دارد یک کوشک ساده شیروانی است که به سبک کوشکهای دوران قاجار ساخته شده است. مصالح آجری، تزئینات مختصر و محدود، ستونها و ایوانهای مستطیل شکل و چهارگوش، در و پنجرههای چوبی و بام شیروانی فلزی با تعدادی دودکش آجری دلیلی بر این مدعاست.
در این خانه هیچ موردی مبنی بر تجملگرایی و اشرافیگری وجود ندارد. تنها المانهایی که در این اتاق یافت میشوند یک تختخواب فلزی قدیمی، یک دست مبلمان ساده، یک بخاری نفتی کهنه و تعداد زیادی کتاب است به همراه یک رادیوی قدیمی که مصدق اخبار و اطلاعات بیرون را از طریق آن پیگیری میکرد. جالب است بدانید که محمد مصدق نخستین ایرانی دارای مدرک دکترای رشته حقوق است، بنابراین وجود اینهمه کتاب در گوشه و کنار اتاق شخصی او هیچ جای تعجبی ندارد. او فردی باسواد، کتابخوان و تحصیلکرده بود و حتی در دوران حصر و بیماری نیز دست از مطالعه و آگاهی و بیشتر آموختن برنمیداشت. با یک نگاه متوجه میشویم که کل اثاث این اتاق آنقدرها هم نمیارزد، یک قلم آنتیک که قیمت درست و حسابی داشته باشد اصلا در این خانه وجود ندارد و همه چیز در نهایت سادهزیستی و معمولی بودن چیده شده است. ناگفته نماند که در حال حاضر پیکر دکتر مصدق در همین قلعه دفن شده است.
شاید اگر بخواهیم به حق قضاوت کنیم فارغ از تمام حدسها، ترسها و احتیاطهایی که در ساخت و تولید فیلم دیدیم، صحنهآرایی و انتخاب لوکیشن در این فیلم به خوبی انجام شده بود و به دلیل این که فیلم حالتی مستندگونه نیز داشت برخی از لوکیشنها در مکان واقعی خود فیلمبرداری شدند.
مخلص کلام این که فیلم «غلامرضا تختی» آنطور که باید و شاید دیده نشد. شاید علت اصلی آن این باشد که برای فیلم ساختن، داستان سوژه زندگی جهان پهلوان همیشه داغ است اما بیننده نیاز به زبانی تازه برای تعریف دوباره آن دارد. تختی خاطرهای مشترک در میان نسلهای مختلف مردم این سرزمین است، بزرگمردی که هرگز از موقعیت خود برای به دست آوردن پست و مقام استفاده نکرد و به قول نویسنده این فیلم: «نه» گفتن عصاره زندگی تختی بود، آن هم در شرایطی که همه برای «بله» گفتن با هم مسابقه گذاشته بودن! …
اگر این مطلب را دوست داشتید لینکهای زیر را هم بخوانید: