در تولید یک فیلم، حساسیت در انتخاب لوکیشنها و کیفیت میزانسنها و قاببندیها و هرچیزی که در جهان بصری یک فیلم اتفاق میافتد به پیشبرد اهداف کارگردان و برقراری ارتباط مخاطب با قصه و کاراکترهای درگیر در داستان کمک بسیاری میکند. زبان فیلم، فقط زبان نویسنده نیست، یک بازیگر با نوع بازی، موزیسین با مدل موسیقی، فیلمبردار با حرکت و فضاسازی و طراح صحنه با صحنهبندیهای خود پیام فیلم را برای بیننده ترجمه میکند. در فیلم دکور این هفته به سراغ سومین اثر بلند سینمایی نیکی کریمی رفتیم تا جزئیات آن را با هم بیشتر بررسی کنیم. در ادامه با بررسی طراحی صحنه فیلم «آتابای» ما را همراهی کنید.
آتابای فیلمی درام و عاشقانه و محصول سال 1398 است. نیکی کریمی که در سومین اثر بلند خود توانسته است داستانی لطیف و عاشقانه را به تصویر بکشد در کنار هادی حجازیفر که خود نویسندگی فیلمنامه را بر عهده داشته، اثری تحسینبرانگیز را خلق کردهاند که در سی و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر در 5 بخش توانست نامزد دریافت سیمرغ بلورین شود. فیلم به زبان ترکی است و اگر مانند من با این زبان آشنایی نداشته باشید ناچارید داستان را از زیرنویس فیلم دنبال کنید. احتمالا این موضوع باعث میشود تا حدودی از لذت تماشای صحنهپردازیهای جذاب و بازی فوقالعاده بازیگران محروم شوید و فیلم را دوباره و سهباره تماشا کنید، اما همین مساله هم توانسته است در نوع خودش یک نقطه تمایز باشد، شاید سینمای ما برای حفظ و احیای ارزش گویشهای وطنی خود به ساختن این نوع آثار محتاج باشد.
آتابای هر لحظه از فیلم حرفی برای گفتن دارد، در واقع اطلاعات خود را قطره قطره به بیننده تزریق میکند، برای همین تا لحظات پایانی فیلم هم ممکن است از دیدن جریانات تازه شگفتزده شوید. به همین خاطر است که روند فیلم کسالتبار و رخوتآور نیست و تا زمان پخش شدن تیتراژ پایانی بیننده چشم از پرده برنمیدارد. این امتیازات به علاوه موسیقی لطیف استاد حسین علیزاده و حرکات جالب و حرفهای دوربین سامان لطفیان هر لحظه روح بیننده را تازه کرده و احساس همذاتپنداری متفاوتی با کاظم عبوس و تلخ قصه ایجاد میکند. اگر از قصههای روتین و معمولی درام و کمدی سینمای ایران خسته شدهاید و به دنبال داستانی عمیق میگردید احتمالا «آتابای» میتواند شما را راضی از سالنهای سینما بیرون بفرستد، زیرا قصه خیلی به اتفاقات بیرونی نمیپردازد و حول یک سفر درونی میگردد، سفری از خشم به مهربانی، از نفرت به گذشت و از کینه به لبخند.
کاظم مردی میانسال است که در جوانی دانشجوی معماری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بوده است، او در سن و سال کم عاشق زیباترین دختر دانشکده میشود، اما به دلیل شهرستانی بودن و لهجه آذری که دارد مورد تمسخر و کملطفی همکلاسیهای خود قرار میگیرد و هرگز جرات نمیکند تا عشق خود را به زبان بیاورد. کاظم سرخورده و ناامید به شهر خود (آذربایجان غربی) برمیگردد و پس از سالها به بومگردی و جذب توریست میپردازد. حالا او نام خود را عوض کرده و مردمان ده او را به نام «آتابای» میشناسند. خواهر نوجوان کاظم به نام فرخلقا -که ما هرگز او را طی داستان نمیبینیم و فقط جسته و گریخته چیزهایی از او میشنویم- در نوجوانی در باغ پدریشان دست به خودسوزی میزند و داغی سوزان را در دل کاظم به جا میگذارد که شعلههای کینه و خشم آن پس از چند سال هنوز در قلب برادر زبانه میکشد.
مشاهده بیشتر
تهیهکننده و کارگردان
نویسندگان
طراح صحنه
بازیگران
«آتابای» با شمارش اعداد شروع میشود و با شمارش اعداد پایان مییابد: بیست و یک، سی و یک، چهل و یک، پنجاه و یک، شصت و یک یا …؟ کاظم (هادی حجازیفر) خواب مادرش را دیده است. از محلیها شنیده که اگر انگشت کوچک مرده را توی خواب بگیری، آن مرده مجبور میشود به هر سوالی که میپرسی جواب بدهد. کاظم توی خواب از مادرش پرسیده: مامان من کی میمیرم؟ و بعد بغضش ترکیده است. او درست متوجه نشده که مادر به چه عددی اشاره میکند و از خواب میپرد. بقیه قصه در حال و هوای درونیات کاظم میگذرد. ارتباطات و مناسبات او با جهان پیرامون، خشمها، لبخندها، کینهها، تجربه عشق و اضطراب، همه و همه در روندی شاعرانه برای کاظم رخ میدهد.
آتابای یک فیلم گرم، عمیق و آرام است. سر فرصت داستانش را بیان میکند، هیچ عجلهای برای بیان سرسری دغدغههایش ندارد، مخاطب را آرام آرام میبرد توی دل قصه و به او فرصت فکر کردن و فهمیدن میدهد. با لو دادن رازهای قصه آن را از دهن نمیاندازد و صبور و موقر پیش میرود. لوکیشن فیلمبرداری به زیبایی هرچه تمامتر انتخاب شده است: شهرستان خوی روستای پیرکندی، یعنی زادگاه واقعی شخصیت اول داستان. هادی حجازیفر زاده خوی است و زیر و بم شهر را به خوبی میشناسد، شاید انتخاب این لوکیشن و آشنایی بازیگر با فضا به بازی مسلط و خیرهکننده حجازیفر کمک بسزایی کرده باشد.
در سکانسهای مختلفی از فیلم شاهد طبیعت بکر و شگفتانگیز روستا هستیم. آرامش حاکم بر روستا و مناظر دلنشین آن به تمرکز بیننده بر روایات کاظم که حالا محلیها او را «آتابای» صدا میزنند بسیار کمک میکند. صدای گلههای گوسفند و مرغ و خروسها در فضایی خالی از همهمههای سرسامآور و هیاهوی شهر، با مردمانی سادهدل و کمتوقع که تمام دارایی و امکاناتشان همین خانههای خشت و گلی است. در میان مردم این روستا آتابای حکم نجاتدهنده را دارد. مردی که تحصیلاتش را در شهر نیمهتمام میگذارد، به روستا برمیگردد و تمام توانش را برای آبادانی زادگاهش به کار میگیرد.
دامنههای وسیع، مزارع و مراتع سرسبز و تک درختهایی که در بسیاری از قاببندیها شاهد آن هستیم و شاید نمادی از تنهایی قهرمان قصه ما باشد بسیار جذاب و چشمگیر است. کاظم تنهایی و انزوای خودخواستهای دارد که از او چهرهای عبوس و بدعنق ساخته است، شخصیتی تلخ، تنها، پیچیده و کمی هم ترسناک! شاید این تفاوت در لوکیشن یکی از امتیازات جذاب «آتابای» به شمار بیاید، آن هم در سینمایی که اکثر فیلمها در آپارتمانهای تنگ و بسته و تکراری و شلوغیهای کسالتبار شهر ساخته میشود. فیلمبرداری در یک روستای دورافتاده با جاذبههای طبیعی فوقالعادهای که دارد به زعم نیکی کریمی تنها جنبه ساختن تصاویر زیبا و کارتپستالی را نداشته، بلکه حضور شخصیت اول داستان از نمای دور و در میان تپهها و دامنههای سبز و گاهی خشک نشان از درون تنها و زخمخورده شخصیت کاظم دارد.
در دقایق ابتدایی فیلم زندگی کاظم بر همین منوال و بدون هیچ دغدغه و اتفاقی جریان دارد و بیننده در حال برقراری ارتباط با فضای دوستداشتنی روستاست تا اینکه پای یک خانواده تهرانی به همراه دو دختر جوانش به روستا باز میشود.
اینجا مکانی است که کاظم توریستهایش را برای استراحت و سکونت به آنجا میآورد، جایی که نام آتابای را بر آن نهاده و سعی میکند با ایجاد برنامههای تفریحی گردشگران را با فرهنگ بومی و طبیعت بکر روستا بیشتر آشنا کند. درست است که او درسش را نیمهکاره رها کرده اما در سکانسهای مختلفی از فیلم میفهمیم که او هنوز هم معمار قابلی بوده و طراحی این اقامتگاه هم به دست خودش انجام شده است. تختهای چوبی که دور تا دور حیاط چیده شده، سوئیتهای کاهگلی و سنتی، اتاقهایی با پنجرههای بزرگ که نور و هوای تازه را به داخل دعوت میکنند، حوض زیبایی که در مرکز محوطه طراحی شده و اطراف آن را با شمعدانی تزئین کردهاند، همه اینها حس و حال نشاط و آرامش روستا را به گردشگر القا میکند.
از این خانه نباید هم توقع تزئینات و زرق و برق و دیزاین و دکوراسیون داشته باشیم، زیرا در این خانه هیچ زنی زندگی نمیکند! کاظم به همراه پدر پیر و خواهرزاده نوجوانش در این خانه ساکن است. در تصویر قاب عکسی را میبینیم که پس از سالها هنوز از طاقچه خانه پایین نیامده و مربوط به روزگاری است که شاید همه افراد این عکس بیشتر از امروز احساس خوشبختی میکردند، هنوز داغ خواهر بر دل برادر ننشسته بود و هیچکس نمیدانست دست سرنوشت میخواهد چه تقدیری برایش رقم بزند.
با این که کاظم برای آوردن توریست به ژاپن میرود و احتمالا درآمدی مکفی هم دارد اما سر و وضع خانهاش نشان میدهد که اهل بریز و بپاش و زندگی آنچنانی نیست و همین یک اتاقک از تمام این روستا برای او بس است. در منظره پشت اتاقک نمایی از تکدرخت معروف فیلم هم دیده میشود. کاظم در این آلونک با جعبههای دورریز قفسههایی برای جا دادن کتابهایش دست و پا کرده است. کتابخانه، میز مهندسی و میز مطالعه آتابای بخش بزرگی از فضای این اتاقک را به خود اختصاص داده است و ابزار و وسایل نقشهکشی روی در و دیوار و در گوشه و کنار اتاق به چشم میخورد. او باسواد و کتابخوان است، به سختی کار میکند تا اعتبار و غرور از دست رفته دوران جوانیاش را بازیابد و در مواجهه با مردم روستا سعی میکند بزرگی و ریاستش را نشان بدهد و به نوعی خلا عاطفی دوران گذشته را جبران کند، همانطور که هنگام بازگشت به روستا نام آتابای را بر روی خود نهاد که در زبان ترکی به معنای شخص بزرگ و داراست. او کار مردم را راه میاندازد و به همولایتیهایش خدمت میکند اما نه با یک نیت واقعی! او میخواهد مردم را به خودش وابسته کرده و برای آنها آقایی کند و احترام بخرد. هرچند مردم هم اعتراضی به این مساله ندارند و به قول خودشان کاظم تنها آدم حسابی روستاست.
اینجا تداعیگر غمانگیزترین و تراژیکترین اتفاق زندگی کاظم است، جایی که خواهر پانزده ساله خودش را به آتش میکشد و رازهایی مگو را با خود به زیر خاک میبرد. حالا و پس از چندین سال باغ سر و سامان گرفته و سرحال و سرسبز است. یک خانه کاهگلی با در و پنجرههای چوبی سبزرنگ در وسط حیاط خودنمایی میکند و ایوانی که با چند پشتی تزیین شده است برای این که دقایقی در خنکای مطبوع عصرگاهی بنشینیم و چای بنوشیم و از آب و هوای دلچسب و طبیعت چشمنواز باغ لذت ببریم. هیزمهایی که در گوشه حیاط تلنبار شده نشان میدهد گرم کردن این خانه به شکلی سنتی انجام میگیرد و لولهکشی کنار حوض به ما میگوید که صاحبان این باغ ظرف و ظروف و لباسهای خود را همینجا کنار حوض میشستند.
این باغ سرسبز همان جایی است که بالاخره در آن نوری به دل کاظم میتابد و پوستاندازی روحی او آغاز میشود. شاید به همین دلیل است که اینهمه خرم و زیبا انتخاب شده، در این مکان قرار است عاشقانهای رخ بدهد و خشم و کینهای چندین ساله را به مهربانی و عطوفت بدل کند.
سکانسهای حساسی از فیلم که در آن پرده از رازی بزرگ و دردناک برداشته میشود آمیخته شده است با تصاویری از دریاچه ارومیه که این روزها حال و روز خوبی ندارد و باید بگوییم که این انتخاب بسیار هوشمندانه انجام گرفته است. نماها و لانگشاتهای ناراحتکننده از دریاچهای که در حال خشکیدن است ما را همزمان به حسرت روزهایی میبرد که نشاط و سرزندگی و هیاهوی بازی کودکان و رونق زندگی ماهیگیران و کشاورزان پیرامون این دریاچه جریان داشت، اما حالا در حال جان دادن است و با مرگ دریاچه تمام آن خاطرات شیرین از یادها خواهد رفت. در فیلم «آتابای» به موضوع مرگ به کرات پرداخته شده است. مرگ فرخلقا، مرگ همسر یحیی، مرگ مادر کاظم، بیماری سیما که دارد او را به کام مرگ میکشاند و خود آتابای که در خواب از مادرش زمان مرگش را میپرسد. این تصاویر ناامیدکننده احساسات و هیجانهای منفی ما را در این سکانسهای حساس تقویت میکند و با غم درونی کاظم و اضطراب چشمهای یحیی وقتی قرار است در گرگ و میش سحر رازی چندساله را برملا کند، بیشتر همراه میشویم.
نمیتوانیم ادعا کنیم که «آتابای» فیلمی همه چیز تمام و بیعیب و نقص است، اما داستان پرکشش آن به همراه انتخاب زیرکانه لوکیشن و قاببندیهای جذاب و دیالوگهای عمیقی که بین شخصیتها رد و بدل میشود را اگر در کنار بازی فوقالعاده هادی حجازیفر، جواد عزتی و سحر دولتشاهی قرار بدهیم متوجه رنگ و لحن تازه این فیلم در برابر آثار سطحی و ضعیف سینمای امروز خواهیم شد. در آخر به شما پیشنهاد میکنیم «آتابای» را ببینید و نظرات خودتان را با ما در میان بگذارید.
همچنین در چیدانه بخوانید: