برای شرح یک داستان خوب، پرداختن به جزئیات همیشه در اولویت بوده است. در سینما و تلوزیون ، وظیفهی این جزئیات مهم را طراحی صحنه و دکوراسیون بر عهده دارد که توجه به آن میتواند بیننده را خیلی بهتر به داستان نزدیک کند و او را به دل داستان ببرد. به علاوه همانطور که بارها اشاره کردیم، دکوراسیون و طراحی صحنه مسیر راهنمایی برای بهتر شناختن شخصیتهای داستان و سلایق آنهاست. این هفته در فیلم دکور به سراغ طراحی صحنه فیلم “در دنیای تو ساعت چند است" رفتهایم تا درنگی داشته باشیم بر جزئیات مهمی که توجه به آنها خارج از لطف نیست. با ما در این بررسی همراه باشید.
فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟، اولین فیلم بلند صفی یزدانیان است که در سال 1393 اکران شد. این فیلم در بخشهای مختلفی مورد تشویق گسترده در داخل و خارج ایران قرار گرفت و به فیلمی ماندگار در سینمای ایران تبدیل شد. به قول صفی یزدانیان «در دنیای تو ساعت چند است» فیلمی دورگه است، اما هر دو رگهاش ایرانی است! ایرانیهایی با شخصیتهای فرهنگی متفاوت که بیانگر بخشی از روزگار او و همنسلان او هستند. فیلمی که فیلمبرداری آن در رشت زیبا تاثیر بسیار زیادی بر روی جذابیت و دلنشین بودن فضای داستان گذاشته است. فیلمی که «کمداستان»، اما عمیق و پرمحتواست.
گلی بعد از بیست سال زندگی در فرانسه به زادگاهش رشت باز میگردد و در آنجا با مردی به نام فرهاد آشنا میشود که میگوید آشنایی قدیمی است. با اینکه گلی اصلا او را به یاد نمیآورد سعی میکند همراه با آن مرد به سفری به گذشته ها برود و او را به یاد بیاورد …
فرهاد (با بازی علی مصفا) مرد مجنون شهر، در قاب فروشی کوچکی کار میکند که کلاس تدریس زبان فرانسه نیز هست. او بدون هیچ همکار و دوستی در رشت با خاطرات گلی (با بازی لیلا حاتمی) زندگی میکند و این تنهاییِ او در چیدمان مغازه اش نیز مشهود است.
اکثر تابلوهای نقاشی مغازهی فرهاد، تصویری از تنهایی و تفرد است که شخصی تنها داخل قاب نقاشی حضور دارد. این نقاشیها به خوبی تنهایی فرهاد را برای ما ملموستر میکنند و احساسات او را شفافتر. حتی تابلویی که فرهاد به گلی هدیه میکند (تابلوی مری کاسات در لوور که اثری از ادگار دگاست) نشاگر زنی تنها در محور تصویر است. پس از بازگشت گیلهگل ابتهاج به رشت، گویی مری کاسات از نقاشی بیرون میآید و به زنی واقعی تبدیل میشود. زنی که همان گیلهگل کودکیهای فرهاد است، که همانطور چتر به دست زیر باران میآید و به مغازه قابسازی برمیگردد.
در دکور قابسازی فرهاد عکسهایی از کودکی نیز به چشم میخورد. فرهاد با گذشته خود خاطرهبازی میکندف گذشتهای که بخش بزرگی از آن به گلی اختصاص داشته است. او با به یاد آوردن کودکی دنیای خودش را به دنیای گلی پیوند میزند و از این پیوند لذت میبرد. درواقع فرهاد عاشق همه چیزهایی است که به گلی ربط دارد، از جمله کودکی و خاطرات آن.
شغل فرهاد در فیلم طوری انتخاب شده است که شخصیت خاطرهباز او را کاملا توجیه میکند. فرهاد قابساز است و به عکسهای قدیمی و رنگ و رو رفته مشتریانش روح و جلای دوبارهای میبخشد. زیبایی بخشیدن و احیا کردن خاطرات قدیمی بخشی از رسالت شغلی فرهاد است که کاملا با شخصیت این کاراکتر هماهنگ است.
همچنین با دیدن نقاشیها و خطاطیهایی که به دیوار مغازه آویزان است به روحیه ظریف، هنرمند و عشقطلب فرهاد پی میبریم. این بهرهگیری از عناصر تنها در تصویر و موسیقی فیلم دیده نمیشود. صفی یزدانیان با انتخاب اسم گیلهگل ابتهاج و فرهاد برای کاراکترها نیز لطافت شاعرانهای را وارد داستان کرده است. فرهاد به همان فرهاد عاشق افسانههای میماند که اسباب عاشقیاش را در خانه گیلهگل پهن کرده و حالا به عنوان مرد مجنون شهر شناخته شده است.
معماری خارجی خانه مادر گلی (با بازی زهرا حاتمی) ترکیبی از خانههای روستایی قدیمی و عمارتهای دلباز شهر است. در معماری خارجی خانههای روستایی، چوب مهم ترین بخش خانه است اما با اضافه شدن گچ و سنگ در ساختار خانه، سبک معماری از خانههای روستایی دور میشود.
داخل خانه دارای تمام فاکتورهای دکوراسیون روستیک است که با تجملات قدیمی ترکیب شده. مبلمان و میزهای چوبی با رومیزی های سفید، پرده های توری و بشقابهای دیوارکوب، همه و همه سبک زیبای روستیک را در خانهی حوا خانم حکمفرما کردهاند.
چوب به عنوان مهم ترین بخش دکوراسیون روستیک در بسیاری از لوازم خانه مثل میز و صندلی، ساعت، کمد و… خود نمایی میکند. مبلهای طرح دار در کنار فرشهای رنگ روشن شلوغی پیش از اندازهای ایجاد نکردهاند و از ترکیب خاصی پیروی میکنند که بسیار دلنشین است.
یکی از عناصر زیباسازی صحنه در خانه حوا استفاده از قاب عکسهای قدیمی است. قرار دادن این قابها در دکوراسیون ارزش و احترامی را یادآور میشود که حوا برای گذشته قائل است. او هم مانند فرهاد شخصیتی خاطرهباز دارد، این نزدیکی شخصیتها باعث شده است تا فرهاد و حوا رابطهای نزدیک و صمیمی با یکدیگر داشته باشند. عشق مشترک میان آن دو یعنی گلی، به این رابطه عمق و مفهوم میبخشد.
مطلب مرتبط: طراحی صحنه فیلم «نبات»؛ زیبایی روستیک در یک خانه
آشپزخانه منزل حوا دقیقا همان چیزی است که از خانهی یک زن سنتی شمالی انتظار میرود. گلدانهای بزرگ سفالی با گیاهان سبز زیبا به آشپزخانهی او حیات خاصی بخشیده اند و همچنین شیشههای رنگارنگ ترشی و مربا حکم تزیینات را در آشپزخانهی او ایفا میکنند، گویی که این فیلم تماما در خدمت عناصر نوستالژیک قرار گرفته است. رنگ متفاوت دیوارهای آشپزخانه با سایر قسمتهای خانه، بر خاص بودن این بخش دکوراسیون تاکید دارد .در همین آشپزخانه است که اسم فیلم معنادار میشود. جایی که حوا از فرهاد میپرسد: الان در دنیای گلی ساعت چند است؟
مطلب مرتبط: طراحی صحنه فیلم «درباره الی»؛ ویرانگی در بطن یک دکوراسیون
گلی بعد از بیست سال به خانهی پدری اش میرود که چیزی جز خاطرات در آن زنده نیست. خانهی پدر گلی با اینکه وسایل خاصی ندارد اما پر از خاطرات است. دکوراسیون خانه هیچ پیشرفتی از چندین سال پیش نداشته است و مبلمان و اکثر وسایل قدیمی هستند. رنگهای گرم در خانه خیلی به چشم نمیآیند و کم بودن نور فضایی خستهکننده به ارمغان آورده است. گلی که تصمیم به بازیابی خاطراتش دارد و میخواهد گرد فراموشی را از رخ آنها بزداید تصمیم به خانه تکانی اساس میگیرد و همه جای خانه را نوسازی میکند تا شاید بتواند به این خاطرات رنگ و رو رفته شوری دوباره بدهد و آنها را بازگرداند..
به تفاوت این دو عکس توجه کنید. در طول فیلم سعی شده است تا با نشان دادن صحنههایی از گذشته، تفاوت فضای خانه را با فضای کنونی به مقایسه بکشد. خانهای که حوا در آن حضور داشت خانهای زیبا، پر از نور و سرشار از رنگ بود. وجود حوا به این خانه روح میبخشید و فضایی بااصالت و سرزنده را ایجاد میکرد. اما حالا حوا مرده است و گلی در خانه پدریاش با محیط دیگری روبروست.
صحنههایی که گلی تازه به خانه وارد شده با عناصری مانند تاریکی، تنهایی و بارانی غمانگیز همراه شده است. جای خالی آدمهای خانه در هر گوشه و کنار به چشم میخورد و توی ذوق میزند. آدمهایی که در قاب عکسها لبخند میزنند و حالا دیگر در کنار گیلهگل ظریف و شکننده داستان نیستند.
حتی زمانی که گلی سعی دارد تا خانه را بازسازی کند باز هم این حالت دلمردگی از بین نمیرود. آن شور و هیجان به خانه بازنمیگردد و خانه خالی، بینور و بیوسیله حس دلتنگی گلی را برای مخاطب ملموس میکند. بخصوص آن که این دلتنگی با صدای باران همراه باشد. درواقع فیلمساز از عنصر باران به شکلی زیبا استفاده کرده است تا احساسات جاری در هر صحنه را چندین برابر تقویت کند.
«در دنیای تو ساعت چند است» در جغرافیایی پرباران، سبز و رنگارنگ فیلمبرداری شده است. سکانس ابتدایی فیلم میدان شهرداری معروف رشت و بازار پرهیجان شهر را نشان میدهد، جایی که نمادی از شور زندگی مردمان رشت است. فیلمساز با استفاده درست و اصولی از عناصر بصری و موسیقی در تمام طول فیلم احساسات بیننده را به شدت تحریک میکند.
بعنوان مثال به قاببندی دوربین در مواجهه فرهاد و گلی در کافه طوطی دقت کنید. گلی روی یک صندلی چوبی نشسته و در کنار آن پنجرهای چوبی و اصیل و خاطرهانگیز قرار دارد که با یک گلدان سبز تزئین شده، در بخش جلویی تصویر با چند صندلی خالی مواجهیم و سپس صدای زیبای آکاردئون به گوش میرسد. ترکیب این عناصر با یکدیگر حسگرهای مخاطب را دچار قلقلک میکند.
به سکانس هدیه دادن پنیر فرانسوی فرهاد به گلی یک بار دیگر با دقت نگاه کنید. دوربین با چرخشی شاعرانه مسیر کاغذ پوشش پنیر را که گلی در باد رها کرده دنبال میکند و ناخودآگاه اشعاری را به ذهنمان متبادر میکند: «به برگ گل نوشتم من یکی را دوست میدارم ولی افسوس…». در حقیقت در پارهای از سکانسها فیلم به یک شعر تصویری تبدیل میشود که البته با موسیقی تلفیقی و جسورانه کریستیف رضاعی که پیوندی میان فرانسوی و گیلکی زده است این شعر موزونتر میشود و بیشتر به دل مینشیند.
از این دست شاعرانهها در این فیلم کم نداریم. درواقع در فیلمهایی که متکی بر داستان نیستند و بیشتر حول توصیف یک حس و حال میچرخند موسیقی، نورپردازی، طراحی صحنه و لباس و به طور کلی میزانسن اهمیت دوچندانی مییابد. مثلا در برخی سکانسها بازیگران با لباسهای تیره در مرکز تصویر قرار دارند و در بکگراند استفاده از رنگهای روشن را شاهد هستیم. این تضاد بصری باعث میشود توجه بیننده به هر بخش از صحنه به شکل جداگانهای جلب شود و فیلمساز بتواند احساسات مخاطب را در دست بگیرد.
نظر شما درباره فیلم زیبای «در دنیای تو ساعت چند است» چیست؟ چه نکاتی دیگری در طراحی صحنه فیلم وجود دارد که ما آن را از قلم انداختهایم؟ برایمان بنویسید.