داستان عمونوروز و ننهسرما و علت پایکوبی حاجی فیروز را اگر نشنیدهای، حتما با تصوری از این 3 شخصیت افسانهای ایرانی، بزرگ شدهای.پیرمردی که برای ما آجیل و هدیههایی از توبرهاش درمیآورد. ننهسرمایی که لحافش را جمع میکند و دیگر او را تا سال بعد نمیبینیم. معمولا در ساعات مانده به تحویل سال و ایام عید و عیددیدنی، هنگام چیدن سفره هفتسین، این داستان برای ما تداعی میشود. برقانداختن سیبهای قرمز و نمزدن به سبزه و گلهای سنبل، ذهنمان را مثل شب عید هر سال، نوازش میدهد. با این داستان جذاب همراهمان باشید.
عمونوروز، مردی سالخورده با ریش و ردایی بلند از پارچههای ایرانی دستباف، گیوههایی تخت و نمدی و کولهباری سنگین؛ هر سال با آمدن به خانه ننهسرما، بهار را به باغ و بوستان میآورد. اما ننهسرما هم از خستگی رُفتوروب و تدارک برای آمدن مهمانش، به خواب عمیقی فرو رفته است. از سوی دیگر عمونوروز، دلش نمیآید او را بیدار کند. چای و خوراکیهایی که ننهسرما در سفره برای او چیده را میل میکند، کولهبارش را به دوش میکشد و سفر هرساله دور و درازش را از اول فروردین آغاز میکند. عمونوروز و ننهسرما هیچوقت باهم ملاقات نمیکنند.
داستان عمونوروز و ننهسرما، قصهای کاملا عاشقانه است. شاید در مهد کودکهای دهه 60 یا اوایل 70، وقتی درباره عمو نوروز و ننه سرما برای ما میگفتند، فقط ذهن ما را به سمت زمستان و بهار میبردند. اما در افسانه عمونوروز و ننهسرما، تراژدی عاشقانهای موج میزند که شاید اشک را به چشمان خواننده این داستان بیاورد.
ننهسرما، بانویی که سالها انتظار عمونوروز را کشیده است و هر ساله از اسفندماه به امید دیدار عمو نوروز، تدارکها میبیند. شب سال نو، رفتوروب نهایی منزلش را انجام میدهد. حیاط را آب و جارو میکند. خاک قالی را میگیرد. از این سر ایوان تا آن سرش را فرش میاندازد. پشتیها را با سلیقه میچیند. سفره ترمه مادرش را پهن میکند. در بهترین ظرفهای خانهاش، سیر، سماق، سرکه، سنجد، سمنو و سکه میگذارد.
مطلب خواندنی: بهترین زمان دید و بازدید در رمضان نوروزی
پیاز سنبل را از باغچه درمیآورد و در گلدان میکارد. سبزهای که کاشته را کنار بقیه سینها میگذارد. زغال را میچرخاند تا گداخته شود و در سماور و قلیان میگذارد تا وقتی عمونوروز میرسد، چای تازهدم داغ باشد و پکی به قلیان بزند.
دمدمهای وقت رسیدن عمونوروز، ننهسرما گیسهایش را شانه میکند. آنها را میبافد. چارقد تازه و دامن چیندارش را میپوشد. سرمه و وسمه میکشد. مشک و گلاب میزند و ترگل و زیبا به متکای کنار سفره هفتسین تکیه میدهد تا عمو نوروز کلون در را بزند.
شاخ صنوبری تو، دل میبری تو! پیرزنی با گیسهای برفی ریزباف را تصور کنید که برای عمونوروز، نامزد سالهای دورش میخواند. جد بزرگ هشتم جد بزرگ قصهگوی تاریخ، بر این باور بود که ننهسرما، هر سال از ابتدای اسفندماه، به دارکوبها، چرخریسکها و بلبلها میگفته که از جوانه درختان تازه از خواب بیدار شده و برای عمو نوروز، قبایی زیبا ببافند. بافت این قبا به این منظور است که در سفرهای دور و درازش که هر کدام 12 ماه بوده، قبا را بپوشد و آراسته باشد.
در افسانههای ایرانی، عمونوروز و ننهسرما، هیچگاه بهم نمیرسند! اما ننه سرما، از سالهای جوانیاش منتظر عمو نوروز مانده. مردی که هیچگاه ندیده و هرسال برایش تدارکها میدیده؛ هنوز روی او را ندیده. بنابراین ننهسرما از خستگی، به خواب عمیقی فرو میرفت و تا از خواب میپرید، میدید عمونوروز آمده و حالا رفته است.
داستان؛ اشاره به رسم خانهتکانی ابرانیها دارد. قصهگویی که هویتش معلوم نیست، ترجیح داده که در انتهای سال وقتی عمونوروز به خانه یارش میرسد، شخصیت ننهسرما خواب باشد. اما چرا؟ حتما میبینید که بانوان هر خانهای تا همین آخرین سال قرن 14 خورشیدی و قرن 21 میلادی، اسفند را با چه مشقت و وسواسی، کل خانه را میشویند و میسابند؟ ننه سرما هم آنقدر خانهی چشم به راهِ یارش را شسته، که وقتی منتظر نامزدش پای سفره مینشیند، پلکهایش گرم میشود و خوابش میبرد.
مطلب پیشنهادی: آداب و رسوم ایرانیان در عید نوروز از آذربایجان تا هرمزگان
در برخی داستانها و حکایتها، از عمو نوروز با عنوان میر نوروزی که پیرزن آرمیده را بیدار نمیکند، یاد میشود.
بله، آقایان امروزی یاد بگیرند که این دو عاشق عمری رو در رو باهم مکالمات عاشقانه نداشتند، اما عمونوروز همیشه با گلی زیبا که به گیس ننهسرما میزند، عشق و قدردانیاش را به او نشان میدهد.
در ادبیات، افسانهها ماهیتی خارقالعاده و ماورایی دارند، درست مانند ماجراهایی که در شاهنامه میخوانیم. نویسنده یا شاعر روی ابعادی از اعمال یا خلقوخوهای انسان، شخصیتپردازی میکنند و با بزرگنمایی آن را پرورش میدهند که خواننده به آن صفت با دقت بیشتری بنگرد و در ذهن او جا بیافتد. به این ترتیب تصویر و ذهنیتی در ناخودآگاه او شکل بگیرد. این هدف پندآموزی افسانههای کهن است.
در زمانهای دور تاجری مردمدار، غلامش را با جامهای قرمز و داریه، به کوچه پسکوچههای شهر میفرستاد تا آمدن بهار را با صدای بلند و اشعار خندهدار، نوید دهد. بعدها این عمل خیر، بهصورت رسم شد. مردم بیشتری لباس شاد و قرمز میپوشدند و در سطح شهر با پایکوبی و آواز، آمدن بهار را مژده میدادند. بهاینترتیب، حال و هوای نوروز، روزهای پایانی زمستان را زیباتر میساخت.
از داستانهای کهن ایرانی مخصوص به ایام نوروز، داستان ننهسرما و عمونوروز و همینطور حاجیفیرزو است. در این مطلب از چیدانه، این داستان را به طور کامل شرح دادیم.
مطلب پیشنهادی: تزیین سبزه عید نوروز، با این 36 مدل سنگ تمام بگذارید!