قصه روایتخانه از آنجا آغاز شد که تصمیم گرفتیم فراتر از اسباب و وسایل خانهها و رنگ رخشان، سراغ ریشهها برویم. خواستیم نشان دهیم که آنچه اکنون نام خانه به خود گرفته است؛ درواقع روایتگر قصههای یک نفر؛ یعنی صاحبخانه است. با رضا عابدینی همراه شدیم و به چندین خانه سفر کرده و داستانهای شنیدنیشان را برایتان روایت کردیم. اکنون هشتمین روایت خانه، به قصهای تعلق دارد که شاید این مقاله برای گنجاندنش بسی تنگ باشد…
شیرین پرتوی، بنیانگذار گالری شیرین، یکی از گالریهای بنام در تهران است. شیرین پرتوی را به جرأت میتوان زنی قدرتمند خواند که هنر برای او نهتنها یک علاقه شخصی، بلکه حرفهای جدی و بسیار پراهمیت بوده است. اغراق نیست اگر بگوییم که حمایت بیدریغ او از هنرمندان، ارزشی به اندازه خلق آثار هنری داشته است.
*** شیرین پرتویای که اکنون میبینیم، مثل هرکس دیگر قصههای زیادی را پشت سر گذاشته تا به این نقطه رسیده است. در ابتدا میخواهیم اندکی از این قصهها را برای ما بگویی…
من از کودکی با هنر بزرگ شدم. پیانو آموختم، مجسمه ساختم، نقاشی کردم و در یک جمله میتوانم بگویم به هر آنچه که با دست برمیآمد، دستی زدم. کودکی و نوجوانیام را که همزمان با دوران انقلاب و جنگ بود و در شرایطی که شاید مجالی برای پرورش استعدادهای شخصی نبود، من مصرانه به هنر پرداختم. هنر برای من سرگرمی نبود، بلکه عشق بود و بس. در همان دوران با هنرم برای خود کسب درآمد هم میکردم. از زیورآلاتی که میساختم، آموزش نواختن پیانو، گلسازی و حتی گلدوزی روی پارچه و لباس نیز پول درمیآوردم. بعدها بنا بر دلایلی به آمریکا مهاجرت و چندین سال در آنجا زندگی کردم، اما باوجود زندگی خانوادگی همچنان به فعالیت خود در زمینههای هنری ازجمله آموزش پیانو و نقاشی ادامه و تا جایی که میتوانستم تواناییهای خود را توسعه دادم. بعد از چند سال در سال 1384 دوباره به ایران بازگشتم و در همان زمان بود که به کمک تاها بهبهانی (نقاش، مجسمهساز، طراح صحنه، کارگردان تلویزیون و تئاتر و استاد دانشگاه معروف ایرانی) گالری شیرین را تأسیس کردم.
*** رسیدیم به قسمت جذاب داستان: گالری شیرین و قصه تولد آن. از انگیزهات برای تأسیس این گالری نامآشنا و قدیمی بگو…
تا پیش از تأسیس گالری شیرین، آشنایی من با گالریها در حد جایی برای اوقات فراغت و معاشرت بود که در کنار دیدن آثار هنرمندان میتوانستی آخر هفته خود را در آنجا بگذرانی، البته این اتفاق بدی نبود، اما وقتی بهعنوان یک کار جدی به آن نگاه کردم، نگرشم عوض شد. در ابتدا گالری را در خانه پدریام راه انداختم که اتفاقاً فضای جذاب و منحصربهفردی ایجاد شد. با زیادشدن اشتیاقم به این کار، گالری را به انجمن خوشنویسان بردم و بعد مکانی دیگر و درنهایت جایی که اکنون گالری برپاست.
*** و اما خانه، جایی که احتمالاً شیرین پرتوی داستانهای زیادی از آن برای نقل کردن دارد. با توجه به اینکه قبلاً گفته بودی مدتی که در آمریکا زندگی میکردی، تا حدودی به کارهای مرتبط با طراحی دکوراسیون نیز پرداختی و خودت از نزدیک تجربه کردهای، میخواهیم کمی به این مقوله بپردازی…
هرچقدر هم که یک طراح یا دکوراتور در طراحی خانه دخیل باشد، همیشه نشانههایی از شما در خانه حضور دارد، حتی اگر این حضور در حد گلدان گل موردعلاقهتان روی میز باشد. در پس هر قسمت خانه من نیز داستانی نهفته است که مرورش ارزش آن را برای من دوچندان میکند. ماجرای آنها اینقدر متنوع و زیاد است که در حوصله این بحث نمیگنجد. اگر بخواهم یکی از آنها را برایتان نقل کنم، قصه صندلیهای لهستانی حاضر در بالکنم را انتخاب میکنم که بیش از 20 سال همراهم بودهاند. زمانی که من ازدواج کردم صندلی لهستانی دانهای 12000 تومان بود که برای آن زمان خیلی خیلی گران بهحساب میآمد، اما من به دلیل علاقه وافری که به آنها داشتم یک ست 8 تایی از این صندلیها را در یک سمساری پیدا کردم که همه ناقص بودند، اما قیمت کلشان روی هم 10000 تومان بود. آنها را خریدم و به یک نجار در پل چوبی سپردم و از او خواستم که 6 صندلی سالم به من تحویل دهد. این صندلیها هنوز بعدازاین همهسال جای خود را در دکوراسیون منزل من حفظ کردهاند باوجودی که شاید تصور کنید به بقیه فضای خانهام نمیخورند.
*** با توجه به این صحبتها، فکر میکنی چه چیزی میتواند به یک مکان، معنای خانه بدهد؟
راحتی. همینکه در یک فضا احساس راحتی کنی، فرقی نمیکند از نشستن روی مبل باشد یا زمین. زمانی که به جایی آنچنان احساس تعلق داشته باشی که از قرار گرفتن در آن حس آرامش و راحتی در تو شکل گیرد، به نظر من مفهوم خانه در آن فضا اتفاق افتاده است. نمیخواهم این مفهوم را به وسایل وابسته کنم، بلکه به نظر من خانه مفهومی است که به حس و حال آدم برمیگردد.
*** اگر قرار باشد کل خانهات را تحویل دهی و فقط یکچیز را نگهداری، آن چیست؟
پیانو؛ چون بخشی از وجود من است و البته تابلوها که هرکدام خاطرهای ماندگار در پشت خود دارند و گذشتن از آنها برایم آسان نیست.
*** سریال «خانه سبز» را به خاطر داری؟ ما معتقدیم صفت سبز به خاطر آدمها و صاحبان خانه به آن ساختمان داده شده بود نه رنگ آن. نگاه تو چیست؟
موافقم. گرچه سبز بودن را برای خانه خودم جور دیگری نیز معنا میکنم. من سبز بودن را به معنای زندهبودن در نظر میگیرم که علاوه بر حضور من، تغییراتی که پیوسته در خانهام ایجاد میکنم میتواند موجب آن گردد. من عاشق تغییر و تنوع هستم و حتی گاهی پیشآمده که فردی که صبح خانه من را دیده، شب آن را به رنگی دیگر مشاهده کند.
*** در پایان سپاس از تو که به گرمی میزبان ما بودی و زمانت را در اختیار ما گذاشتی. میدانیم که قصههای شیرین پرتوی به همین چند خط ختم نمیشود، اما حیف و صد حیف که مجال کوتاه است و ناگفتهها بسیار.
در ادامه می توانید ویدئوی مصاحبه رضا عابدینی با شیرین پرتوی را ببینید:
برای خواندن قسمت های قبلی روایتخانه می توانید با کلیک بر روی عبارت سبز رنگ، به آن ها دسترسی پیدا کنید.
منبع: مجله منزل | راوی: فاطمه افشاریان | عکس، ویدئو و تدوین: استودیو پر | مهمان: رضا عابدینی سُهی، جهانگرد و سفیر کمپین #یکی_هستیم | میزبان: شیرین پرتوی، بنیانگذار گالری شیرین