طراحی صحنه یک هنر است. گنجاندن وجوه شخصیتی و عملکردی بازیگران در قالب المانهای صحنه، لباس، لوکیشن، نورپردازی، ابزار و رنگها یک امر بسیار تخصصی است. یک طراح صحنه حرفهای باید به علومی مانند رنگشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی و … اشراف مناسبی داشته باشد تا بتواند مفاهیم را در قالبهای بصری به مخاطب منتقل کند. همچنین خلاقیت و ایدهپردازی از اصول شخصیتی طراحان صحنه مطرح سینما هستند. در فیلم دکور این هفته از چیدانه به سراغ بررسی طراحی صحنه و دکوراسیون سریالی رفتهایم که این روزها نامش را زیاد شنیدهاید و احتمالا سکانسهای مختلف آن در فضای مجازی به چشمتان خورده است. سریال «سرگذشت ندیمه» که تولید آن از اواخر سال 2016 آغاز شد و در هفتاد و پنحمین مراسم گلدن گلوب توانست جایزه بهترین سریال تلویزیونی درام را از آن خود کند، این روزها از سریالهای محبوب و پربیننده به شمار میرود. اگر شما هم این سریال را دنبال میکنید با چیدانه همراه باشید تا جزئیات آن را از دیدگاه معماری و دکوراسیون بیشتر بررسی کنیم.
شاید برای کسانی که در جوامع دموکراتیک زندگی میکنند و یا مطالعه تاریخی چندانی ندارند سریال «سرگذشت ندیمه» یکجور کابوس به نظر بیاید! جامعهای کاملا پادآرمانشهر، دیکتاتور مآب و از همه مهمتر، زنستیز! داستان از جایی شروع میشود که در ایالات متحده آمریکا به دلیل آلودگیها و تشعشعات شدید اتمی زنان به تدریج قدرت باروری خود را از دست میدهند و هیچ کودک سالمی متولد نمیشود. جمهوری جدیدی به نام جمهوری گیلیاد که شامل تعدادی از فرماندهان و سران ایدهپرداز از طبقات بالای جامعه است برای پاکسازی شهر و به دنیا آمدن کودکان سالم دست به کودتا علیه دولت رسمی آمریکا میزنند. این گروه مسیحیان افراطی که خود را «پسران یعقوب» نامیدهاند رئیس جمهور و سران بزرگ حکومتی را ترور میکنند و انجام این قتل عامها را به گردن تروریستهای خیالی میاندازند. آنها بر اساس تفاسیر افراطی و غلط از کتاب مقدس مسیحیان، زنان بارور شهر را برای ندیمگی به عمارتهای مرفهنشین شهر میفرستند و آنها را تحت تجاوز و شکنجه قرار میدهند. در رژیم سرکوبگر گیلیاد، زنان حق رای ندارند، نمیتوانند برای خود اندوخته مالی داشته باشند و حتی حق خواندن و نوشتن نیز از زنان سلب شده است. درواقع طبق قوانین جدید گیلیاد، زنها «پیشخدمت» یا «ماشینهای جوجهکشی» هستند که تنها حق باروری و فرزندآوری دارند و دیگر هیچ! هرکس از این قوانین سرپیچی کند و یا به هر دلیلی قدرت باروری خود را از دست بدهد به اردوگاههای کار اجباری برای جمعآوری زبالههای سمی و اتمی فرستاده میشود و آنقدر آنجا میماند تا در اثر فشار کار و بیماری از بین برود. ترسناک نیست؟ اینها فقط بخشی از دیکتاتوری گیلیاد در حق زنان جامعه است. در حقیقت این سریال به ما یادآوری میکند که چرا باید برای حفظ محیط زیست تلاش کنیم؟ چرا باید به صدای تمام گروهها و قشرها توجه کنیم؟ و چرا باید حواسمان به ایدئولوژیهای مختلف و تاثیر آن بر سلامت افراد جامعه باشد. سریال «سرگذشت ندیمه» تخیلی نیست، هرچند در گوگل در ژانر علمی-تخیلی دستهبندی شده است.
سکانس ابتدایی سریال از این اتاق شروع میشود. اتاق دخمهمانند «جون» که پس از کشمکشهای فراوان برای فرار از دولت گیلیاد به دام ماموران امنیتی میافتد و بعنوان ندیمه به خانه آقای واترفورد فرستاده میشود تا برای او فرزندآوری کند. در تمام طول داستان این اتاق تاریک و نمور، پناهگاه جون است تا از شر آسیبهای بیرونی در امان بماند. قاببندی صحنههای ابتدایی به شکلی انجام شده است که مخاطب «جون» را به شکل یک سایه ناشناخته میبیند، سایهای که به لطف حکومت زنستیزانه گیلیاد هویت خود را از دست داده است و این زنی که در این صحنه نشسته چیزی نیست جز یک ندیمه. او دیگر مادر نیست، همسر نیست، هویت مستقل ندارد و حتی حق ندارد نام اصلی خود را بر زبان بیاورد. او تنها یک ندیمه است و تمام ارزش او این است که بارور شود و فرزندان سالم به دنیا بیاورد. در اتاق خلوت «جون» جزئیات زیادی نمیبینیم جز یک کاناپه، یک تخت خشن فلزی و پنجرهای که باریکهای از نور را به داخل دعوت میکند. نورپردازی این اتاق به شکلی انجام شده که با این که مشرف به حیاط بیرونی عمارت است اما کاملا تاریک، سرد و مایوسکننده به نظر میرسد. رنگ تیره دیوارها این تاریکی و خفگی فضا را تقویت کرده و ظاهر چرکین و دلمرده اتاق با دکوراسیون کلاسیک و شکوهمند دیگر بخشهای خانه مغایرت ملموسی دارد.
تنها سرگرمی و اکسسوری متفاوت اتاق «جون» جعبه موزیکالی است که از خانم واترفورد هدیه گرفته است. یکی از زیباترین دیالوگهای مقاومتگرایانه «جون» در این سریال درمورد همین جعبه موزیکال است:
مشاهده بیشتر
«این هدیه، یک هدیه عالی است:
دختری که توی جعبه گیر افتاده
فقط وقتی میرقصه که یه نفر دیگه در رو براش باز کنه
وقتی میرقصه که یکی دیگه کوکش میکنه
اما من قرار نیست اون دختر باشم.»
در کمد «جون» فقط چند لباس یکدست قرمزرنگ به همراه کلاههای سفیدرنگ به چشم میخورد که یونیفرم او به حساب میآید. انتخاب رنگ قرمز توسط طراح یک انتخاب هوشمندانه بنظر میآید. در دنیای سینما رنگها هرکدام به یک زبان صحبت میکنند. ندیمههای سرخپوش با رنگ لباس خود حس هیجان و شورش را در مخاطب برمیانگیزند، طوری که هرلحظه به نظر میآید ممکن است یکی از میان آنها سربرآورده و برعلیه رژیم دیکتاتوری گیلیاد قیام کند. از طرف دیگر قرمز رنگ خون است و خون نیز نماد تسلسل نسل است. درواقع این رنگ میتواند به صورت سمبلیک نشانگر «خصلت باروری» زنان در این سریال باشد. کلاههای سفید ندیمهها که دید آنها را به اطراف محدود میکند به همراه شنلهای بلند قرمزرنگ به آنها یکجور بیدفاعی و معصومیت قدیسگونه میدهد که رحم و دلسوزی مخاطب را برمیانگیزد. تکنیک بازی با رنگها تنها یک بخش کوچک از هزارتویی است که گروه طراحی صحنه این سریال به اجرا درآورده است.
بخش بزرگی از داستان در این خانه کاخمانند باشکوه میگذرد. واترفورد که از فرماندهان رژیم سرکوبگر گیلیاد است به همراه همسر، خدمتکار و ندیمهاش در این خانه اشرافی زندگی میکند. او یکی از سران حکومتی است و دکوراسیون عمارت باید به نحوی انتخاب میشد که گویای ثروت و جایگاه اجتماعی خانواده واترفورد باشد. در این خانه تصویر کاملی از دکوراسیون اصیل و کلاسیک دهههای 1900 آمریکا را میبینیم که حتی در معرفی جزئیات نیز بسیار دقیق عمل کرده است.
چیزی که در ابتدا نظرها را جلب میکند و اشرافی و مجلل بودن را به مخاطب یادآوری میکند رنگبندی فضاست. دیوارهای خانه به علاوه پوشش همیشگی بانوی اول این عمارت همگی در طیف سبز هستند، رنگی که یکی از خصیصههای اصلی دکوراسیون کلاسیک قدیم آمریکا و اروپاست. سبز یک رنگ سرد است و استفاده از آن در دکوراسیون، اجاق سرد خانه را به رخ میکشد. همچنین لباسهای همسران فرماندهان از جمله خانم واترفورد همیشه سبزرنگ است و این رنگ به حالت سردی و بیتفاوتی این زنان به اتفاقات خشن و زنستیزانهای که در پیرامونشان رخ میدهد دامن میزند. در این فضا جزئیات با شما حرف میزنند، به طوری که در هر گوشه و کناری یک وسیله یا المان نفیس و ارزشمند پیدا میشود. در خانه واترفوردها نقش و نگار حرف اول را میزند و استفاده از مبلمان استیل با چوبهای شکیل و تراشخورده به شکل طرحها و نقوش حکاکیشده بسیار به چشم میخورد. این نقشگرایی حتی در جزئیات نیز مشهود هستند، بعنوان مثال پایههای آباژورها نیز به صورت مجسمههای کلاسیک طراحی شدهاند و «پیچیدگی» یک ویژگی جداییناپذیر در این دکوراسیون است.
کلکسیونی از تابلوهای گرانقیمت و فرشهای نفیس دستباف، اکسسوریهای ساخته شده از چوب اعلا و لوسترهای کریستال لوکس و پرزرق و برق دست به دست هم دادهاند تا خانه واترفوردها خیرهکننده به نظر بیاید. درحقیقت سبک کلاسیک یک سبک هنرمندانه است و برای چیدن اصولی آن طراح صحنه باید شناخت درستی از این سبک داشته باشد. نکته جالب این است که با وجود پنجرههای بلند و قدی به همراه پردههایی که همیشه در گوشهای جمع شدهاند تا نور به داخل بیاید اما روزهای تاریک و فضای دلگیر این خانه همواره ملموس است. در این خانه لوکس و اشرافی همه جور امکاناتی هست اما هیچکس خوشحال نیست و همه اجزای این عمارت این یاس و دلمردگی را فریاد میزنند.
فِرِد واترفورد یکی از رهبران آرمانگرای گیلیاد است که با مقاصد سیاسی و سواستفاده از کتاب مقدس مسیحیان به پشتوانه افراطیگرایهای دینی قصد ساختن دنیایی را دارد که از نابودی انسانها جلوگیری کند، اما با روشی کثیف و غیرانسانی. اتاق کار واترفورد که بیشتر شبیه به یک کتابخانه ملی است بسیار تاریک و بینور به چشم میخورد که نشان از شخصیت تاریک و مرموزی دارد که نویسنده از واترفورد خلق کرده است. استفاده از میزهای ابزارخورده چوبی به همراه مبلمان چرمی چستر حالت کلاسیک فضای خانه را حفظ کرده است و تابلوهای زینتی و اشیاء عتیقه و آنتیک نشانگر علاقه واترفورد به تاریخ است. این کتابخانه وسیع و بزرگ به ما میگوید که رهبران دیکتاتور لزوما رهبرانی ناآگاه نیستند، آنها میتوانند انسانهایی بامطالعه، باسواد و مسلط بر تاریخ انسانی باشند و از ناآگاهی نسل بشر سواستفاده کنند.
یک نمونه دیگر از دکوراسیون کلاسیک در فیلم «سرگذشت ندیمه» که به زیبایی هرچهتمامتر ساخته و پرداخته شده است این قصر خیرهکننده بوده که نوع طراحی آن متناسب با فضای فیلم صورت گرفته است. این کاخ روشن و پر از نور که بیشتر شبیه به یک گالری هنری است، با سقفهای بلند که دیوارهای آن را با تابلوهای قیمتی و عظیمالجثه آراستهاند دیگر مانند عمارت خانواده واترفورد خفه و تاریک نیست، زیرا در این خانه «کودک»ی پا به دنیا گذاشته است که در این سریال حکم برکت و نور و امید را دارد. این شور و حرارتی که در فضا در جریان است و روشنایی عجیبی که در سرتاسر عمارت گسترده شده نشان از ارزشمندی کودکی سالم دارد که توسط یک ندیمه پا به دنیا گذاشته است. تمام المانهایی که از یک دکوراسیون کلاسیک دیده بودید در این خانه هم پیدا میشود، البته به شکلی زیباتر و باشکوهتر. با دیدن این سکانسها احتمالا میتوانیم از تاثیر فوقالعاده نورپردازی در القای احساسات درک بیشتر و بهتری داشته باشیم.
یکی از خوفانگیزترین سکانسهای سریال «سرگذشت ندیمه» صحنههای اعدام است. اگرچه هرگز صراحتا در سریال به آن اشاره نمیشود اما با توجه به یکسری نشانهها متوجه میشویم که داستان فیلم در شهر کمبریج اتفاق میافتد و این دیوار که دیوار اعدام نام دارد در محوطه دانشگاه هاروارد واقع شده است. دولت گیلیاد دانشگاه هاروارد را به بازداشتگاهی تبدیل کرده است که توسط «چشمها» اداره میشود (چشمها در این سریال حکم جاسوسان مخفی حکومت را دارند). اعدامهای گروهی مخالفان حکومت در حیاط دانشگاه اجرا شده و پیکر بیجان آنان به دیوار آویخته میشود تا درس عبرتی باشد برای همه آنان که فکر مخالفت با رژیم دیکتاتور گیلیاد به سرشان بزند! هاروارد سمبل دنیای وارونهای است که حکومت گیلیاد میسازد، دانشگاه که محلی برای آگاهی و آموختن است اکنون به مرکز شکنجه، سرکوب و اعدام تبدیل شده است. مردم به صورت روزمره از کنار دیوار اعدام عبور میکنند و نمایش اعدام انسانها برایشان به تصویری معمولی و روزمره بدل شده است، همین مساله حس وحشت و اضطراب را از وجود رژیمی چنین ضدانسان و آلوده، به مخاطب القا میکند.
سریال «سرگذشت ندیمه» دارای ابعاد گسترده و مفاهیمی عمیق است که بسیاری از این مفاهیم نه از طریق گویش و دیالوگها، بلکه با زبان طراحی صحنه و دکوراسیون با بیننده صحبت میکنند. آیا شما هم از طرفداران این سریال هستید؟ نظر شما درمورد عملکرد تیم طراحی صحنه چیست؟
همچنین در چیدانه بخوانید: